جدول جو
جدول جو

معنی چهاربخت - جستجوی لغت در جدول جو

چهاربخت
(چَ/ چِ بُ)
صلیب. خاج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چهاربخت
(چَ بُ)
نام ابن استندار، یکی از اجداد یحیی بن منده. و معرب آن صهاربخت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چهاربخت
(چَ / چِ بُ)
شاید نامی از دورۀ عناصرپرستی باشد. و مراد از چهار: آب و باد و خاک و آتش باشد و معرب آن صهاربخت، یعنی چهار نجات داد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاردخت
تصویر بهاردخت
(دخترانه)
دختر بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چهاربر
تصویر چهاربر
شکل هندسی که چهار خط مستقیم در چهار طرف آن باشد، مربع، مربع مستطیل، چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارپخ
تصویر چهارپخ
چهارپهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسمت
تصویر چهارسمت
چهار جهت، چهار طرف، رو به رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارجهت
تصویر چهارجهت
چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال و جنوب، چهار سمت
چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی و جنوب غربی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ سَ)
چهارطرف. چهارجانب. چهارجهت. رجوع به چارسمت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی بوده است. شاید مانند چهارخیابان امروز؟ (یادداشت مؤلف) : چارباغ. رجوع به چارباغ شود: آنسال مقام افتاد به نشابور خواست که دیگر زمین خرد تا برای چهارباغ باشد و به ده هزار درم بخرید از سه کدخدای. (تاریخ بیهقی چ ادیب 621). و دیگر از در ریگستان تا دشتک بتمام خانه های موزون منقش عالی سنگین و مهمانخانه های مصور و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو... و در این چهارباغها میوه های الوان فراوان... (تاریخ بخارا33)
نام آهنگی در موسیقی. چهارپاره. رجوع به ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام خیابان وسیعی است در شهر اصفهان که از محاذی مغرب عمارت چهل ستون به طرف جنوب ممتد است و از جمله اماکن تاریخی ایران میباشد. رجوع به چارباغ اصفهان شود
دهی است از بخش خوانسار شهرستان گلپایگان. 720 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلات، تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صبا و دبور و شمال و جنوب. صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 32هزارگزی شمال باختری بافت و 3هزارگزی شمال خاوری گوغر. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی قالی بافی بی نقشه است. ساکنینش از طایفۀ آقاجانلو میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ دِ رَ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، 113 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، چغندرقند است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی شمال باختری اسفراین واقع است. 624 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، پنبه، زیره و انواع میوه است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
هرچیز چهارگوشه، اصطلاح نجاری. قطعه چوبی که از چهار جانب رویۀ مسطح دارد وبشکل مکعب تراش خورده باشد، نوعی از خیمه که در هند ’بی چوبه’ خوانند. رجوع به چارپخ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارضلعی. ذواربعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). سطحی از جوانب محاط به چهار خط راست متصل. که چهار خط راست محیط او گردد. رجوع به چهارضلعی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
که بخت غالب دارد. پیروزبخت
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف چهاربافت. که بافت چهار دارد. (پارچه) ، نوعی از ابریشم اعلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهار ورق، در اصطلاح بازی آس ورقهائی که بر آنها صورت تک خال، شاه، بی بی و سرباز نقش است. رجوع به چاربرگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی است از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد، 1338 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارریشه. بیخ کاسنی، بیخ رازیانه، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، چهارعنصر:
دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی.
خاقانی.
رجوع به چاربیخ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهاراصلی. چهارریشه ای، چهارعنصری. رجوع به چاربیخی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است در بجنورد، زراعتش آبی و هوایش ییلاقی است. از چشمه آبیاری میشود، پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، 711 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ تَ)
دهی است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. 360 تن سکنه دارد. از رود هنام آبیاری میشود. محصولش غلات حبوبات و لبنیات و پشم است. ساکنینش از طایفۀ حسنوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تُ)
چهارگونه تخم و دانه. رجوع به چهارتخمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ جَ هََ)
چهار حد اصلی. چهارسوی وچهارطرف: چهار جهت اصلی، مشرق، مغرب، شمال و جنوب. چهار جهت فرعی، شمال شرقی، شمال غربی، جنوب شرقی و جنوب غربی، عالم. رجوع به چارجهت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، 400 تن سکنه دارد. از شهرچای آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. دبستانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
نام یکی از مقربان امیر احمد بن عبدالعزیز بن دلف بن ابی دلف العجلی امیر اصفهان و کرج بودلف و گلپایگان در قرن سوم هجری قمری: شخصی ازمقربان امیراحمد را بیافتند نام او محمد بن الحسن چهاربختان المعروف به محمد دندان. (کتاب النقض ص 320)
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ)
آزادکردۀ مهر. نجات دادۀ مهر. در بیت ذیل تعبیری است از شراب انگوری:
از آن ماه پروردۀ مهربخت
که از ماه تن دارد از مهر جان
چو بر کف گرفتیش گویی مگر
همی بر سخن بشکفد ارغوان.
؟ (از تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهربخت
تصویر مهربخت
نجاتداده مهر، آزاد کرده مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
((~. تُ))
چهارتخمه، چارتخم، مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشانده آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کننده سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین