هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) عبادت کردن، پرستش کردن
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مِثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) عبادت کردن، پرستش کردن
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
خیز کردن و جستن را گویند. (برهان) خیز کردن و برجستن باشد. (جهانگیری). به معنی جست و خیز. (رشیدی). بمعنی جست و خیز کردن. (انجمن آرا) (آنندراج). جست و خیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبیدن شود، بمعنی سنگ آهن ربا هم آمده است و به یونانی مغناطیس خوانند. (برهان). سنگ آهن ربا بود و آن را به تازی مغناطیس خوانند. (جهانگیری). آهن ربا و مغناطیس. (ناظم الاطباء)
خیز کردن و جستن را گویند. (برهان) خیز کردن و برجستن باشد. (جهانگیری). به معنی جست و خیز. (رشیدی). بمعنی جست و خیز کردن. (انجمن آرا) (آنندراج). جست و خیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبیدن شود، بمعنی سنگ آهن ربا هم آمده است و به یونانی مغناطیس خوانند. (برهان). سنگ آهن ربا بود و آن را به تازی مغناطیس خوانند. (جهانگیری). آهن ربا و مغناطیس. (ناظم الاطباء)
قربانگاه. (ترجمان القرآن). آنجا که قربان کنند در حج. ج، مناسک. (مهذب الاسماء). قربانی جای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، طاعتگاه. (دهار). جای عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عبادتگاه. (غیاث) (آنندراج) ، روش عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذات عبادت. (منتهی الارب). خود عبادت. ج، مناسک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منسک مصدر ’نسک ﷲ’ است، یعنی قربانی کردن لوجه اﷲ پس از آن این لفظ را در مورد هر عبادتی استعمال کردند و از آن پس این لفظ عام به عبادت خاص حج مخصوص و مشهور شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جای الفت گرفته. (منتهی الارب). مکان مألوف. (اقرب الموارد) ، این کلمه در اقبال نامۀ نظامی چند جای آمده: به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام به مشرق گروهی فرشته سرشت که جز منسکش نام نتوان نوشت گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای گروهی شمالیست اقلیمشان که قابیل خوانی ز تعظیمشان چو تو بارگی سوی راه آوری گذر بر سپید و سیاه آوری ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه. (اقبالنامه چ وحید ص 139). زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را ز قابیل و هابیل کین خواستم ز ناسک به منسک ره آراستم. (اقبال نامه ایضا ص 243). مرحوم وحید در حاشیۀ ص 138 اقبالنامه چنین آرد:... یعنی در طرف مغرب عالم گروهی هستند صحراگرد که منسک و جایگاه نسک و عبادت را ترک کرده و بیابانگرد شده و نام آنان ناسک است و در مشرق طایفۀ دیگری هستند که فرشته سرشت و پاک خوی می باشند و به سبب خوی پاک آنان رامنسک و پرستشگاه عالمیان باید نام نهاد و در جنوب طایفه ای از نژاد هابیل... که هابیل به جنوب آنان را راهنما بوده و در شمال طایفه ای از نژاد قابیل هستند که چون تو روی به راه آری همه مسخر و مطیع می شوند. این بیان و تقسیم بر حسب اخبار است. - انتهی. در تاریخ گزیده چ لیدن ص 558 آرد: از پسران او (یافث) ترک جد ترکان است و منسیک (کذا) جد مغولان. و در حبیب السیرچ خیام آرد: از وی (یافث) هشت پسر یادگار ماند بدین ترتیب... منسک... اما منسک که او را منشج نیز گویند به صفت مکر و تزویر اتصاف داشت و در کنار دیار بلغارعلم اقامت می افراشت... منسک را پسر بود غزنام و تمام حشم قوم غز که... از نسل آن پسر پیدا شدند... (حبیب السیر ج 3 ص 5). ترکمان طایفه ای را گویند که از نسل منسک بن یافث پدید آمده اند. (حبیب السیر ایضاً ص 9). با این همه احتمال تحریف کلمه و خلق معانی بر پایۀ گمان فراوان وجود دارد
قربانگاه. (ترجمان القرآن). آنجا که قربان کنند در حج. ج، مناسک. (مهذب الاسماء). قربانی جای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، طاعتگاه. (دهار). جای عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عبادتگاه. (غیاث) (آنندراج) ، روش عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذات عبادت. (منتهی الارب). خود عبادت. ج، مناسک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منسک مصدر ’نسک ﷲ’ است، یعنی قربانی کردن لوجه اﷲ پس از آن این لفظ را در مورد هر عبادتی استعمال کردند و از آن پس این لفظ عام به عبادت خاص حج مخصوص و مشهور شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جای الفت گرفته. (منتهی الارب). مکان مألوف. (اقرب الموارد) ، این کلمه در اقبال نامۀ نظامی چند جای آمده: به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام به مشرق گروهی فرشته سرشت که جز منسکش نام نتوان نوشت گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای گروهی شمالیست اقلیمشان که قابیل خوانی ز تعظیمشان چو تو بارگی سوی راه آوری گذر بر سپید و سیاه آوری ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه. (اقبالنامه چ وحید ص 139). زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را ز قابیل و هابیل کین خواستم ز ناسک به منسک ره آراستم. (اقبال نامه ایضا ص 243). مرحوم وحید در حاشیۀ ص 138 اقبالنامه چنین آرد:... یعنی در طرف مغرب عالم گروهی هستند صحراگرد که منسک و جایگاه نسک و عبادت را ترک کرده و بیابانگرد شده و نام آنان ناسک است و در مشرق طایفۀ دیگری هستند که فرشته سرشت و پاک خوی می باشند و به سبب خوی پاک آنان رامنسک و پرستشگاه عالمیان باید نام نهاد و در جنوب طایفه ای از نژاد هابیل... که هابیل به جنوب آنان را راهنما بوده و در شمال طایفه ای از نژاد قابیل هستند که چون تو روی به راه آری همه مسخر و مطیع می شوند. این بیان و تقسیم بر حسب اخبار است. - انتهی. در تاریخ گزیده چ لیدن ص 558 آرد: از پسران او (یافث) ترک جد ترکان است و منسیک (کذا) جد مغولان. و در حبیب السیرچ خیام آرد: از وی (یافث) هشت پسر یادگار ماند بدین ترتیب... منسک... اما منسک که او را منشج نیز گویند به صفت مکر و تزویر اتصاف داشت و در کنار دیار بلغارعلم اقامت می افراشت... منسک را پسر بود غزنام و تمام حشم قوم غز که... از نسل آن پسر پیدا شدند... (حبیب السیر ج 3 ص 5). ترکمان طایفه ای را گویند که از نسل منسک بن یافث پدید آمده اند. (حبیب السیر ایضاً ص 9). با این همه احتمال تحریف کلمه و خلق معانی بر پایۀ گمان فراوان وجود دارد
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) : زآن همه کآورد ز روزی بچنگ داشت همه چنگک و ساطور وسنگ. یحیی کاشی (از آنندراج). در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) : زآن همه کآورد ز روزی بچنگ داشت همه چنگک و ساطور وسنگ. یحیی کاشی (از آنندراج). در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پرستیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تزهد و تعبد. (اقرب الموارد). خداپرستی. (غیاث اللغات) (از آنندراج) : منزوی شد و روی به عبادت آورد و به تنسک تمسک جست و از ملک استعفا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 453)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پرستیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تزهد و تعبد. (اقرب الموارد). خداپرستی. (غیاث اللغات) (از آنندراج) : منزوی شد و روی به عبادت آورد و به تنسک تمسک جست و از ملک استعفا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 453)
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد