جدول جو
جدول جو

معنی چلم - جستجوی لغت در جدول جو

چلم
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، شاکله
تصویری از چلم
تصویر چلم
فرهنگ فارسی عمید
چلم
(بَ)
در گرگان، به ’همیشک’ که درختچه ای است کوچک و در همه نقاط جنگلهای شمال موجود است، گویند. در تلفظ گرگانیان درختی است که نام علمی آن ’داناراسمزا’ می باشد. و رجوع به همیشک شود
به لغت اهالی مازندران، چگلگ و توت فرنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چلم
(چَ لَ / چِ لِ)
چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج). مأخوذ از هندی، به معنی سر غلیان گلی. (از ناظم الاطباء). مرادف چلیم و سر قلیان (مجموعۀ مترادفات ص 119). حقۀ قلیان:
باقر، چلمی چو نافۀ آهو کو
چون فاخته تا چندزنم کو کوکو
در محشر اگر آتش دوزخ بینم
فریاد برآورم که تنباکو، کو.
باقر کاشی (از آنندراج).
و رجوع به چلیم شود، در افغانستان به معنی مطلق قلیان متداول است. نوعی قلیان که کوزۀ آن نارگیل است، نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس. قسمی بنگ که درویشان بکار برند. نوعی بنگ و قسمی از مخدرات
لغت نامه دهخدا
چلم
(چِ لُ)
چهلم و چیزی که در مرتبۀ چهل واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چلم
چهلم چیزی که در مرتبه چهل واقع شده باشد
تصویری از چلم
تصویر چلم
فرهنگ لغت هوشیار
چلم
((چَ لَ))
همیشک، توت فرنگی
تصویری از چلم
تصویر چلم
فرهنگ فارسی معین
چلم
((چَ لَ یا چِ لِ))
سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند، حقه قلیان، (در افغانستان) قلیان، نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس
تصویری از چلم
تصویر چلم
فرهنگ فارسی معین
چلم
روز چهلم، همیشک، از انواع گیاه (همیشه سبز)
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلم
تصویر سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چلمله
تصویر چلمله
مفت، رایگان
فرهنگ فارسی عمید
(چُ مَ)
در تداول عامه، به معنی گولی و سادگی و پخمگی است. فریب خوارگی. ابلهی. سفاهت. پفیوزی. و رجوع به چلمن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ مِ)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5 هزارگزی جنوب باختری جویبار واقع شده و دشت و معتدل و مرطوب است. و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه و آب بندان. محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی، کنجد و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چُ مِ سَ گِ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در23 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 20 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی فریمان به مشهد واقع شده و دامنه و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت، و مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چُ مِ سَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای است در تربت سرجام’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 259). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 22 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی فریمان به مشهد واقعو دامنه و معتدل است و 201 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. این آبادی را به اصطلاح محلی ’چهل من سنگ’ نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ سَ)
قصبۀ مرکزی دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که بازار ماسال در اراضی این قصبه واقع شده و مسافت آن تا رضوانده 21 هزارگز وتا طاهرگوراب 9 هزارگز است و برسر راه مالرو عمومی رشت به خلخال قرار دارد. جلگه و مرطوب است و 379 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال، محصولش برنج و ابریشم، شغل اهالی زراعت و دکانداری و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی به تازگی بناهای خوبی ساخته شده ودارای بخشداری، ادارۀ آمار، فرهنگ، دبستان 6 کلاسه و پزشک، بهداری است. روزهای شنبه بازار عمومی در این محل تشکیل میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ مَ)
چل. در تداول عامه، کسی که زود فریب خورد. گول. در اصطلاح عوام، مرادف پخمه و پپه و پفیوز است. فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد. غیّی. نادان. سفیه. ابله. هپل هپو. ضعیف عقل. دبنگ. هالو. خل. و رجوع به پخمه و پپه و چل و چلمنی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ)
پارچۀ چرمی زیر قلتاغ زین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ لَ / لِ)
بمعنی مفت و رایگان باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). رایگان. (از جهانگیری) (رشیدی). مفت و رایگان و بدون زحمت. (ناظم الاطباء) :
علم حق آن است زآنسو کش عنان
عامه را ده جمله علم چلمله.
ناصرخسرو (ازجهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ بُ)
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که سردسیر و کوهستانی است و 287 تن سکنه دارد، آبش از چشمه سار. محصولش غلات و باغات. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان اشگور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 32 هزارگزی جنوب رودسر و 20 هزارگزی جنوب رحیم آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، بنشن و ارزن. شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمردان
تصویر چلمردان
پارچه ای چرمی که زیر قلتاغ زین گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
کسی که زود فریب خورد پخمه پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمنی
تصویر چلمنی
گولی پخمگی فریب خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمله
تصویر چلمله
رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمله
تصویر چلمله
((چَ مَ لِ))
مفت، رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
((چُ مَ))
گول، پخمه، بی دست و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
بی عرضه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حال، بی دست وپا، دست وپاچلفتی، سست، سست عنصر، نالایق
متضاد: زبروزرنگ، ابله، بله، پخمه، کم عقل، کانا
متضاد: باهوش، عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمین نمناکی که در اثر لگد کوب شدن گل آلوده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخش
فرهنگ گویش مازندرانی