جدول جو
جدول جو

معنی چریده - جستجوی لغت در جدول جو

چریده
چراشده، خورده شده
تصویری از چریده
تصویر چریده
فرهنگ فارسی عمید
چریده
(چَ دَ / دِ)
چراشده. خورده شده. چرانیده شده. چرانده شده. گیاه و علفی که چرانده شده باشد، چراکرده. چرانده. گیاه و علف خورده:
چریده دیولاخ، آکنده پهلو
به تن فربه، میان چون موی لاغر.
عنصری.
رجوع به چرانده و چرانیده شود.
، تغذیه کرده. غذاخورده.
- ناچریده (دهان) ، ناشتا. غذانخورده:
دهان ناچریده دو دیده پرآب
همی بود تا سر کشید آفتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریده
تصویر فریده
(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
ویژگی چیزی که مزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریده
تصویر جریده
مفرد واژۀ جراید، روزنامه، مجله، جمع جراید، کتاب، صحیفه، دفتر، دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت، برای مثال عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاورد بی مر سپاه (فردوسی - ۷/۴۹۱)
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها، برای مثال جریده یکی قاصد تیزگام / فرستاد و دادش به هندو پیام (نظامی5 - ۹۲۰) به تنهایی، با آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریده
تصویر طریده
شکار رانده شده، آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده، تکۀ دراز از حریر و جز آن، تیر، تیری که از چوب گز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
چکه چکه شده، قطره قطره ریخته، افشره، عصاره، کنایه از خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریده
تصویر فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنیده
تصویر چنیده
چیده، ویژگی گل یا میوه که از درخت کنده شده، ویژگی آنچه از میان چیزهایی برگزیده و جداشده باشد، گزیده، ویژگی آنچه با نظم و ترتیب در کنار هم یا روی هم قرار داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، دم زده، ستیزه کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرینه
تصویر چرینه
شکمبۀ حیوانات نشخوار کننده، شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریده
تصویر بریده
جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیده
تصویر چپیده
به زور و فشار جاگرفته، چیزی که به زور و فشار میان چیز دیگر جا گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریده
تصویر پریده
پروازکرده، به هوارفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریده
تصویر پریده
پرواز کرده، تبخیرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
مکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
مزه کرده چاشنی شده، تجربه شده آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیده
تصویر چمیده
راه رفته با ناز خرامیده، خم شده
فرهنگ لغت هوشیار
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده
تصویر جریده
شاخه بی برگ، و بمعنی صحیفه، روزنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریده
تصویر دریده
پاره کرده، شکافته چاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
شکار شکار رانده، پاره کم پهنا از زمین، پاره دراز از پرند، پارچه نمدار که بدان تنور را پاک کنند، تاختن شکار رادن شده، رانده، کاروان شتر، چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریده
تصویر غریده
بغرش آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریده
تصویر فریده
خود رای و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده
تصویر جریده
((جَ دِ))
دفتر، روزنامه، عده ای سوار بدون پیاده، مجازاً سبکبار، مجرّد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
((چِ دِ))
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریده
تصویر پریده
((پَ دِ))
پرواز کرده، بخار شده، نابود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریده
تصویر بریده
((بُ دِ))
قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، ختنه شده، خسته و ناتوان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
خلاصه
فرهنگ واژه فارسی سره