جدول جو
جدول جو

معنی چرکناک - جستجوی لغت در جدول جو

چرکناک
(چِ)
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
چرکناک
آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمناک
تصویر آرمناک
(پسرانه)
ارمنی، پسر هایکا، شخصی که ارمنیها نژاد خود را به او نسبت می دهند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرزناک
تصویر پرزناک
پرزدار، پرزگن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردناک
تصویر گردناک
گردآلود، پرگرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرحناک
تصویر فرحناک
شاد، شادمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
ویژگی پارچه یا لباس تیره رنگ که چرک بر روی آن نمایان نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
آنکه دچار لرزه است، لرزدار، لرزه دار، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
درددار، عضوی از بدن که درد داشته باشد، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طربناک
تصویر طربناک
نشاط آور، برای مثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسناک
تصویر ترسناک
ترس آور، بیمناک، دارای ترس، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق، عرق دار، عرق آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
کثافت وناپاکی و پلیدی و آلایش. (ناظم الاطباء). کثیفی. چرکناک بودن. آلوده بچرک و کثافت بودن. آلایشناکی. آلودگی. دأث. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکناک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شیر چربی دار. (ناظم الاطباء) ، آلوده بچربی. روغن آلوده. چربی آلوده
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترسناک
تصویر ترسناک
خطرناک، خوفناک بیمناک خوف انگیز ترس آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
بسیار لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرگرد و غبار مغبر: مردی بود که سفرهاء دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق پوشیده از عرق
فرهنگ لغت هوشیار
شاد خوار زین سوسپه توانگر و زان سو خزینه پر وندر میان رعیت خوشنود و شاد خوار (فرخی) شادمان خوشحال با نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
پارچه تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
بیمار، صاحب درد درد آور علیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربناک
تصویر جربناک
آنکه مبتلا به جرب است گرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرمناک
تصویر جرمناک
گنهکار، بزهکار مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمناک
تصویر شرمناک
خجلت شرمساری شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزناک
تصویر پرزناک
پرزدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسناک
تصویر ترسناک
((تَ))
خوف انگیز، ترس آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
((چِ))
پارچه یا جامه ای تیره رنگ که چرک و کثیفی را دیر نشان می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسبناک
تصویر چسبناک
آغشته به ماده چسبنده، نووچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
((دَ))
دردآور، الیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
تالم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاکنای
تصویر چاکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درکنار
تصویر درکنار
ضمن
فرهنگ واژه فارسی سره