اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گَشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مِثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تَکیدَن، پو گِرِفتَن، تاختَن، پوییدَن
چروک خورده، پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
چروک خورده، پُرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم پُرشِکَن، پُر پیچ و تاب، پُرگِرِه، پُرآژَنگ، پُرنَوَرد، پُرشِکَنج، پُرکوس، پُرماز، اَنجوخیده، آژَنگ ناک
باور داشته تصدیق کرده، آن کس که بدین و مذهبی ایمان آورده: مومن مقابل ناگرویده غیر مومن کافر: همه خلق گرویده و ناگرویده از روی آفریدن و روزی دادن، جمع گرویدگان: آفرین بر گرویدگان و صفت ایمان ایشان
باور داشته تصدیق کرده، آن کس که بدین و مذهبی ایمان آورده: مومن مقابل ناگرویده غیر مومن کافر: همه خلق گرویده و ناگرویده از روی آفریدن و روزی دادن، جمع گرویدگان: آفرین بر گرویدگان و صفت ایمان ایشان