جدول جو
جدول جو

معنی چراننده - جستجوی لغت در جدول جو

چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
فرهنگ لغت هوشیار
چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
آزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاننده
تصویر چپاننده
کسی که چیزی را بزور و فشار در چیز دیگر جا دهد تپاننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا چیزی یا مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
فشارنده فشار دهنده عصاره گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزۀ چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاننده
تصویر چکاننده
ویژگی کسی که مایعی را چکه چکه در چیزی بریزد، وسیله ای که آب یا مایع دیگر را قطره قطره بچکاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاننده
تصویر چپاننده
کسی که چیزی را در چیز دیگر بچپاند، تپاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
ویژگی کسی که چیزی را بچلاند و آب آن را بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاننده
تصویر چکاننده
((چَ نَ دِ))
کسی که مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
((چِ یا چَ نَ دِ یا دَ))
کسی که مزه چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی معین
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانده
تصویر چرانده
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راننده
تصویر راننده
کسی که وسیلۀ نقلیه ای را می راند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راننده
تصویر راننده
((نَ دِ))
آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
متناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
(دخترانه)
بالابرنده و افرازنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
ورجاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آنکه آرایش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامنده
تصویر آرامنده
مطمئن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم برازنده، شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواننده
تصویر دواننده
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاننده
تصویر جهاننده
بجست و خیز در آورنده پراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامنده
تصویر خرامنده
آنکه با ناز و تکبر راه رود
فرهنگ لغت هوشیار