جدول جو
جدول جو

معنی چخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چخیدن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن، برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶)، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
فرهنگ فارسی عمید
چخیدن
(گُ گِ رِ تَ)
کوشیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان) (ناظم الاطباء). کوشش کردن. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). سعی کردن. (از برهان) (آنندراج). چغیدن:
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
کنون تا یکی شهریاری پدید
نیاری، فزون زین نباید چخید.
فردوسی.
با بند مچخ که سخت گردد
چون باز بتابی از رسن سر.
ناصرخسرو.
چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چخی ؟
گرت چون مردان همی در کار دین باید چخید.
ناصرخسرو.
کس بند خدائی بسگالش نگشاید
با بند خدائی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
دل با غم تو گر بچخد زیر آید
زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید.
؟ (از سندبادنامه).
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سخت تر شد بند او.
عطار.
دل از شره نفس تو در پای فتاده ست
هر چند درین واقعه مردانه چخیده ست.
عطار.
، ستیزه کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). جنگ و ستیز کردن. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سپاه است یکسر همه کوه و شخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ.
فردوسی.
ز کابل که با سام یارد چخید؟
که خواهد همی زخم گرزش چشید؟
فردوسی.
بس شهر که مردانش با من بچخیدند
کامروز نبینند در او جز زن بی شوی.
فرخی.
هیچ شهی با تو نیارد چخید
گر چه که با لشکر بی منتهاست.
فرخی.
شب تاختنی کرد چو عفریت دمیده
بر ماه فرس رانده و با چرخ چخیده.
منوچهری.
پرپروانه بسوزد با فروزنده چراغ
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.
منوچهری.
با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره
دنبال ببر خائی چنگال شیر خاری.
منوچهری.
محال است روباهان را با شیران چخیدن. (از تاریخ بیهقی). ای سگان خدای نه با شما گفته ام که با مهمانان من مچخید. (از کشف المحجوب ص 300).
وز دولت تو دست حسد کوته خواهم
با دولت تو خود که چخد یا که چخیده ست.
ابوالفرج.
مشت هرگز کی برآید با درفش
پنبه با آتش کجا یارد چخید؟
مسعودسعد.
هر کرا دولتی است برنائی
تو بدانکس مچخ که برنائی.
سنائی.
کی تواند حاسدت با تو چخیدن خیرخیر
سایه بر دریای چین چون افکند پرذباب.
معزی.
زمانه سوی حسودت ندا کند که منم
ورا غلام، تو با خواجۀ زمانه مچخ.
سوزنی.
شادمان باش ای فلک قدرت خداوندی که هست
جای مغلوبی فلک را گر کنون با وی چخی.
انوری (از فرهنگ نظام).
بگو فلک را با این ضعیف هیچ مپیچ
بگو جهان را با این اسیر هیچ مچخ.
محمد بن بدیع نسوی.
، دم زدن. (برهان) (ناظم الاطباء). گفتگو کردن. (انجمن آرا) (آنندراج). چغیدن:
خدایا راست گویم فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن.
ناصرخسرو.
، خصومت کردن. (از برهان) (ناظم الاطباء) : ایشان چون نومید شدند بازگشتند و دیگر بار با پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم نتوانستند چخیدن ولیکن با یارانش خصومت میکردند و ایشان را رنجه میداشتندی. (ترجمه طبری بلعمی) ، بر روی کسی جستن باشد، و باین معنی بجای حرف ثانی غین نقطه دار هم آمده است. (برهان). بر روی کسی جستن. (ناظم الاطباء). چغیدن. رجوع به چغیدن و چخ شود، تند دم زدن وخود را بهم کشیدن بوقت جماع از خوشی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
چخیدن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چخیدن
((چَ دَ))
کوشیدن، ستیزه کردن، چغیدن
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
فرهنگ فارسی معین
چخیدن
حرف زدن، دم زدن، کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن، ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن، چخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، دم زده، ستیزه کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
زدن پشم یا پنبه، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فاخیدن، فلخمیدن، فرخمیدن، فلخودن، حلاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخیدن
تصویر رخیدن
تند نفس کشیدن، نفس تند زدن از تند رفتن یا برداشتن بار سنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از درخت، برای مثال گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی - ۷/۸۹)، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیدن
تصویر مخیدن
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)، به دنبال کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
اندک ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
مزه کردن و احساس مزه طعم نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیدن
تصویر رخیدن
تند نفس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسیدن
تصویر چسیدن
چس دادن فسوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغیدن
تصویر چغیدن
سعی کردن و کوشش نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از دزخت، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
راه رفتن با پیچ و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیدن
تصویر بخیدن
((بَ دَ))
حلاجی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
((چِ دِ))
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ فارسی معین