جدول جو
جدول جو

معنی چترباز - جستجوی لغت در جدول جو

چترباز
کسی که با چتر نجات از هواپیما، بالگرد و امثال آن به زمین فرود می آید، سربازی که به وسیلۀ چتر نجات در خاک دشمن یا در میدان جنگ فرود می آید
تصویری از چترباز
تصویر چترباز
فرهنگ فارسی عمید
چترباز
(شَ خوا / خا)
کسی که بوسیلۀ چتر نجات از هوا بزمین فرودآید. آن کس که با چتر نجات از درون بالن هوایی یا از درون هواپیما بزمین فرودآید. فرودآینده با چتر نجات از هوا بزمین. سربازی که بوسیلۀ چترنجات در خاک دشمن یا در مواضع جنگی دشمن فرودآید.
- هنگ چترباز. تیپ چترباز، عده ای از سربازانند که فن فرودآمدن با چتر نجات را می آموزند و در این کار ورزیده و ماهر شوند. رجوع به چتر نجات شود
لغت نامه دهخدا
چترباز
کسی که با چتر نجات از هواپیما به زمین فرود آید، سربازی که به وسیله چتر نجات در خاک دشمن یا میدان جنگ فرود آید، طفیلی
تصویری از چترباز
تصویر چترباز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتربان
تصویر شتربان
نگهبان شتر، رانندۀ شتران، ساربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
کسی که در بلندی روی ریسمان راه برود و بازی کند، ساروباز، بندباز، رسن باز
فرهنگ فارسی عمید
خانواده ای از گیاهان که گل های آن ها به شکل چتر در بالای شاخهها قرار دارد مانند جعفری و هویج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چترمان
تصویر چترمان
صاحب چتر، دارای چتر، کنایه از دارای چتر پادشاهی، پادشاه، فرمانروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، مدت دراز، زمان پیشین، عهد قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبا رویان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتردار
تصویر چتردار
دارندۀ چتر، کسی که چتر بر سر پادشاه نگه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترغاز
تصویر شترغاز
ریشۀ گیاه انگدان که آن را با سرکه می خورند، برای مثال تو شهد نیستانی و در کام نیاری / او کامه بیاورد و شترغاز نیابد (سوزنی - ۳۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپرباف
تصویر چپرباف
پارچه ای که با چپر بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربار
تصویر شتربار
آن مقدار بار که شتر بتواند حمل کند، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چترساز
تصویر چترساز
کسی که چتر درست میکند، سازندۀ چتر، چتردار، چترکش
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
نام کوهی است در مشرق جزیره ’پشکر دیپ’ و این کوه را از آن جهت ’چترسان’ نامند که منقش السطح میباشد. (از کتاب تحقیق ماللهند ص 127)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نوعی گیاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سلاطین و امرا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). حاکم و فرمانروا. (ناظم الاطباء). چترمن. چتری. صاحب چتر. دارندۀ علامت چتر. رجوع به چترمن و چتری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تیره ای از گیاهان که وضع گلهای آنها همیشه بشکل چتر و غالباًبصورت چتر مرکب است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 233)
لغت نامه دهخدا
بازی کننده با حلقه و چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ دَ / دِ)
ارتباز امر، تمام و کامل شدن آن
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
چتردار. چترکش. (آنندراج) :
چترسازی است ابر بر سر تو
تیغبازی است برق بر در تو.
باقرکاشی (از آنندراج).
رجوع به چتردارو چترکش شود، سازندۀ چتر. تهیه کننده و فراهم کننده چتر. رجوع به چتر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
عمل فرودآمدن با چتر از آسمان بزمین. رها کردن از بالن یا هواپیما خود را و فرودآمدن با چتر نجات به زمین. رجوع به چترباز شود
لغت نامه دهخدا
عمل فرود آمدن با چتر از آسمان به زمین، رها کردن خود از بالن یا هواپیما و فرود آمدن با چتر نجات بزمین را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارباغ
تصویر چارباغ
چهار پاره چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتر باز
تصویر چتر باز
کسی که با چتر نجات از هواپیما بزمین فرود آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتربان
تصویر آتربان
در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشباز
تصویر آتشباز
آنکه با آتش بازی کند، آنکه وسایل آتشبازی فراهم سازد، آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرباز
تصویر سپرباز
دلیر، جنگجو، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد بند باز ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتربان
تصویر آتربان
((تُ))
در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس، آسروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که به نگریستن به چهره زیبارویان عادت دارد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
داربازنده، کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد، بندباز، ریسمان باز
فرهنگ فارسی معین
عشوه ای، حقّه باز، حیله گر، مکّار، مخفی، حیله ای، فریبکار، مرموز، دغلکار
دیکشنری اردو به فارسی