چشم چران. آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. (یادداشت مؤلف) : عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام. حافظ. صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد. حافظ. میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز و آنکس که درین شهر چو ما نیست کدام است. حافظ. گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست که نظرباز دگر از عرق ایجاد کند. صائب (آنندراج)
نگریستن به چهرۀ زیبارویان، عمل نظرباز، چشم چرانی، نگاه کردن عاشق و معشوق به هم، برای مِثال کمال دلبری وحسن در نظربازی است / به شیوۀ نظر از نادران دوران باش (حافظ - ۵۵۲)
به خوبان نگاه کردن. چشم چرانی. تماشای خوبان و زیبارویان. عمل نظرباز: درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود. حافظ. با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش. حافظ. دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید که من او را ز محبان خدا می بینم. حافظ. ای به دو چشم تو نظربازیم از نظر خویش نیندازیم. حافظ حلوائی. ، فن نگاه کردن خوبان و معشوقان: کمال دلبری و حسن در نظربازی است به شیوۀ نظر از نادران دوران باش. حافظ (یادداشت مؤلف)