کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مِثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
از مزارع متعلقه به قاینات است. آبش از قنات و هوایش ییلاقی است. (مرآت البلدان ج 4). ده کوچکی است از دهستان شهآباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است و کوهستانی و معتدل می باشد
از مزارع متعلقه به قاینات است. آبش از قنات و هوایش ییلاقی است. (مرآت البلدان ج 4). ده کوچکی است از دهستان شهآباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است و کوهستانی و معتدل می باشد
چتردار. (آنندراج). آن کس که چتر بدست گیرد و بر سر شاه یا صاحب مرتبه و مقامی نگاه دارد. کشندۀ چتر: مه ز فلک چترکش شاه شد چتر بهمسایگی ماه شد. میرخسرو (از آنندراج). ، کنایه از صاحب علامت چتر که سلطان باشد. صاحب تاج و تخت: بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد لیک چو طاوس نیست چترکش و تاجدار. خاقانی
چتردار. (آنندراج). آن کس که چتر بدست گیرد و بر سر شاه یا صاحب مرتبه و مقامی نگاه دارد. کشندۀ چتر: مه ز فلک چترکش شاه شد چتر بهمسایگی ماه شد. میرخسرو (از آنندراج). ، کنایه از صاحب علامت چتر که سلطان باشد. صاحب تاج و تخت: بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد لیک چو طاوس نیست چترکش و تاجدار. خاقانی
دهی جزءدهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 2000 گزی شمال لشت نشاء واقع شده جلگه ای است مرطوب و مالاریائی، 150 تن سکنه دارد. آبش از نورود و توشاجوی سفیدرود و محصولش برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت میباشد وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزءدهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 2000 گزی شمال لشت نشاء واقع شده جلگه ای است مرطوب و مالاریائی، 150 تن سکنه دارد. آبش از نورود و توشاجوی سفیدرود و محصولش برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت میباشد وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج) (برهان قاطع). خارکن. کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد: من خارکشم تو بارکش باش من با تو خوشم تو نیز خوش باش. نظامی. چو بینند در گل خر خارکش. سعدی (بوستان). ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار که خرخارکش سوخته در آب و گل است. سعدی (گلستان). خارکشی را دیدم که پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان) ، شخص رنج کش. شخصی که بار ناملایمات کشد
شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج) (برهان قاطع). خارکن. کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد: من خارکشم تو بارکش باش من با تو خوشم تو نیز خوش باش. نظامی. چو بینند در گل خر خارکش. سعدی (بوستان). ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار که خرخارکش سوخته در آب و گل است. سعدی (گلستان). خارکشی را دیدم که پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان) ، شخص رنج کش. شخصی که بار ناملایمات کشد
نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار. ظهیر فاریابی (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری). بلبل شوریده می گردید خوش پیش گل می گفت راه خارکش. عطار (از انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی)
نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار. ظهیر فاریابی (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری). بلبل شوریده می گردید خوش پیش گل می گفت راه خارکش. عطار (از انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی)
سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی). سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). سرموزه و آن را خرکش گویند بعلت آنکه چون خار بر سر آن نشیند از بین می رود و در موزه فرو نمیرود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366)
سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی). سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). سرموزه و آن را خرکش گویند بعلت آنکه چون خار بر سر آن نشیند از بین می رود و در موزه فرو نمیرود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366)
آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دمزن). حموله. رحول: هنرپرور و راد و بخشنده گنج از این تخمه (ساسانیان) هرگز نبد کس برنج نهادند بر دشمنان باژ و ساو بداندیشگان بارکش همچو گاو. فردوسی. میان زیر جوشن بسوزد همی تن بارکش برفروزد همی. فردوسی. یکی نیزۀ بارکش برگرفت بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت. فردوسی. ، جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بارگین، گنداب رو. (دمزن). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است. (رشیدی). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستادۀ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). منجلاب حمام و بالوعۀ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف. (فرهنگ نظام). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود: مثل ملک و ملک روزگار حوت فلک و آب بارگین. انوری (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود. غولی است حسودش ببادیه غوکی است عنودش ببارگین. (انجمن آرا) (آنندراج). به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز بارگین کردن امید کوثری. انوری. خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا. خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام). ، آب متعفن و آب راکد متعفن. (ناظم الاطباء)، خندق دور شهر و قلعه: بسی شهرهایی که بر گرد هر یک ربض گه بد و بارگین بحر اخضر. فرخی (از فرهنگ نظام). ، آبریز. (ناظم الاطباء)
آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن). حَمولَه. رَحول: هنرپرور و راد و بخشنده گنج از این تخمه (ساسانیان) هرگز نبد کس برنج نهادند بر دشمنان باژ و ساو بداندیشگان بارکش همچو گاو. فردوسی. میان زیر جوشن بسوزد همی تن بارکش برفروزد همی. فردوسی. یکی نیزۀ بارکش برگرفت بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت. فردوسی. ، جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بارگین، گنداب رو. (دِمزن). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است. (رشیدی). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستادۀ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). منجلاب حمام و بالوعۀ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف. (فرهنگ نظام). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود: مثل ملک و ملک روزگار حوت فلک و آب بارگین. انوری (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود. غولی است حسودش ببادیه غوکی است عنودش ببارگین. (انجمن آرا) (آنندراج). به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز بارگین کردن امید کوثری. انوری. خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا. خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام). ، آب متعفن و آب راکد متعفن. (ناظم الاطباء)، خندق دور شهر و قلعه: بسی شهرهایی که بر گرد هر یک ربض گه بد و بارگین بحر اخضر. فرخی (از فرهنگ نظام). ، آبریز. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری. محلی است واقع در دامنۀ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آنجا از چشمه سار و محصول آنجا پنبه و غلات و توتون سیگار و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری. محلی است واقع در دامنۀ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آنجا از چشمه سار و محصول آنجا پنبه و غلات و توتون سیگار و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)