جدول جو
جدول جو

معنی بارکش

بارکش
(شَ پَ لَ دَ / دِ)
آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دمزن). حموله. رحول:
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه (ساسانیان) هرگز نبد کس برنج
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بداندیشگان بارکش همچو گاو.
فردوسی.
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی.
فردوسی.
یکی نیزۀ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت.
فردوسی.
، جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بارگین، گنداب رو. (دمزن). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است. (رشیدی). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستادۀ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). منجلاب حمام و بالوعۀ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف. (فرهنگ نظام). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود:
مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب بارگین.
انوری (از انجمن آرا) (آنندراج).
و رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود.
غولی است حسودش ببادیه
غوکی است عنودش ببارگین.
(انجمن آرا) (آنندراج).
به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا
همچنان کز بارگین کردن امید کوثری.
انوری.
خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن
بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا.
خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام).
، آب متعفن و آب راکد متعفن. (ناظم الاطباء)، خندق دور شهر و قلعه:
بسی شهرهایی که بر گرد هر یک
ربض گه بد و بارگین بحر اخضر.
فرخی (از فرهنگ نظام).
، آبریز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا