معنی تارکش - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با تارکش
تارکش
- تارکش
- آنکه تار کشد. (آنندراج). مفتول کش و زرکش. (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
خارکش
- خارکش
- کسی که خارها را جمع آورد و برای فروش حمل کند خارکن، آهنگی است در موسیقی. کفشی که روی موزه بپا کنند سر موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تارکه
- تارکه
- مادینه تارک رهاییده وانهاده مونث تارک. یا تارکه دنیا. زنی که از دنیااعراض کرده زاهده
فرهنگ لغت هوشیار
خارکش
- خارکش
- حمل کنندۀ خار، برای مِثال ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آب و گل است (سعدی - ۱۸۲)، خارکن
فرهنگ فارسی عمید