جدول جو
جدول جو

معنی پیگزید - جستجوی لغت در جدول جو

پیگزید
نوعی سنگپشت به ماداگاسکار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیازی
تصویر پیازی
آلوده به پیاز یا بوی پیاز، به رنگ پوست پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگیر
تصویر پیگیر
پی گیرنده، دنبال گیرنده، دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
در پی چیزی گشتن، عمل پیگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگزند
تصویر پرگزند
کسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند، پرآسیب، پرزیان، برای مثال گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگرد
تصویر پیگرد
گشتن در پی چیزی، در علم حقوق تعقیب و بازخواست کیفری، کسی که در پی چیزی می گردد و اثر چیزی را جستجو می کند، پی گردنده، گردنده در پی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
باج و خراج. (آنندراج) (غیاث). مالی که از رعایا همه ساله میگیرند، زری که از کفار ذمی ستانند. (برهان). جزیه که کفار ستانند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به گزیت شود، هدیه و تحفه و رشوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام بازیی است که آن را خربنده و مراد میگویند. (برهان). گزیده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
دبر، است، کون در تداول عوام، مقعد، مغاکچۀ سرین و سوراخ پائین هر جاندار، نشین:
تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش
قضاست آن کت وارونه می کند پیزی،
قائم مقام (از انجمن آرا)،
- پیزی کسی را جا کردن، کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن،
- کون و پیزی کاری داشتن یا نداشتن، قوه اقدام و هم پشت کار و تعقیب آن کار داشتن یا نداشتن، همت انجام و حوصلۀ اتمام آن داشتن یا نداشتن، عاطل و بیکاره بودن یا نبودن،
، (تعبیری مثلی) شجاعت، دلاوری، رستم صولت و افندی پیزی، با صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی جبان و ترسنده، افندی پیزی، سخت جبان، آنکه بصورت شجاع و دلیر نماید لیکن گاه جنگ بددل و جبان باشد، و از افندی اینجا مراد سربازهای ترکست که بقول اسدی:
که ترکان بصورت پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند،
، تکمۀ بواسیر
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِیْ گَ)
مجلس شرابخواری و مجلس عیش و عشرتگاه. (ناظم الاطباء). میزد. به معنی میزد است که مجلس و بزم شراب و عیش و عشرت گاه باشد. (برهان) (آنندراج) ، مجلس جشن عروسی. (ناظم الاطباء) ، مجلس مهمانی. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مهمان خانه پادشاهان و امیران. (ناظم الاطباء). مهمان خانه اکابر و سلاطین را گویند. (برهان) (آنندراج) ، سرور، خرسندی و شادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مخفف پیروزی
لغت نامه دهخدا
متاع و کالای فرومایه و مال التجارۀ پست
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 19 هزارگزی باختر فریمان و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بفریمان، دامنه، معتدل، دارای 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیاز، آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ، برنگ پوست سرخ بعضی پیازها، پیازکی، چیزیکه رنگ پیاز داشته باشد چون لعل پیازی و اشک پیازی، (آنندراج)،
- اشک پیازی، اشک خونین:
تا چشم تو آراستۀ سرمۀ ناز است
از دیدۀ عشاق دهد اشک پیازی،
علی خراسانی،
- پوست پیازی، سخت بی دوام و نازک، رجوع به پوست شود،
- لعل پیازی، پیازکی، نوعی گوهر، نوعی لعل قیمتی، (برهان) :
اشکم از شوق تو چون لعل پیازی وانگهی
تو بطیبت مر مرا هر لحظه می کوبی چو سیر،
رضی نیشابوری،
دریای گندنارنگ از تیغ شاه گلگون
لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش،
خاقانی،
،
نوعی از گرز و آن چنانست که چند گوی فولادی را بچند زنجیر کوتاه مضبوط کرده بدسته ای از چوب محکم نصب کنند و آن را بترکی چوکن گویند، (برهان)، پیازکی، جگر و شش گوسفند که با پیاز بسیار سرخ کنند و بخورند، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نهری است در دمشق. این نهر را از نهر بروایجی که در دامنۀ کوهی واقع شده در طرف ثورا جدا ساخته اند و منسوب است به یزید بن معاویه. (از معجم البلدان). نهری است به دمشق. (از منتهی الارب). نهری است به دمشق منسوب به یزید بن معاویه بن ابی سفیان سرچشمۀ آن و سرچشمۀ نهر بردی یکی است، ولی نهر یزید از بن کوهی که میان آن و زمین دویست ذراع یا در همین حدود فاصله است جاری است و سرزمینهایی را که میاه بردی و میاه ثور بدانها نمی رسد سیراب می کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
سرگزیت است که جزیه و زری باشد که از کفار گیرند. (برهان). سرگزیت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ یِزَ)
عصب. (دهار) (مهذب الاسماء). عصبه
لغت نامه دهخدا
امیر پیرزاد بخاری، داروغۀ هرات از جانب میرزا مظفرالدین جهانشاه بسال 862 هجری قمری (حبیب السیر چ تهران جزو 3 از ج 3 ص 231)، درچ خیام (ج 2 ص 73) امیر پیرزادۀ بخاری مسطور است
لغت نامه دهخدا
زادۀ پیر، (شعوری ج 1 ص 256)، رجوع به پیرزاده شود، صاحب لسان العجم گوید پسری را به پیری نسبت فرزندی دهند تعظیم را، بهیأت پیران تولدیافته
لغت نامه دهخدا
(پْرو / پِ)
نام یکی از شهرهای قدیم کشور بی تی نیه (به شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه) و اکنون آنرا اسگوب خوانند.
لغت نامه دهخدا
(پُ گَ زَ)
پرزیان. پرضرر. بسیارغم. بسیاراندوه. پرآسیب. بلا:
همان پرگزندان که نزد تواند
که تیره شبان اورمزد تواند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.
فردوسی.
بفرمود (هرمز پسر نوشروان) تا نامۀ پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند (ساوه شاه) .
فردوسی.
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند.
فردوسی.
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادو و آهرمن پرگزند.
فردوسی.
بدو گفت زین شوم ده پرگزند
کدام است آهرمن زورمند.
فردوسی.
همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمند
کدام است بی دانش پرگزند.
فردوسی.
بسی بسته و پرگزندان بدند
بدین شهر با او بزندان بدند.
فردوسی.
چنین پرگزندی دلیر و جوان
میان شبستان نوشین روان.
فردوسی.
گر آری بکف دشمن پرگزند
مکش در زمان بازدارش به بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا میگرفتند: گزیتش نپذرفت و نشیند پند اگر پند نشنید ازو یافت بند. (دقیقی)، وجهی که از کافران ذمی میگرفتند و آنانرا امان میدادند: ... شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن، نام بازیی که آنرا خربنده و مراد می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگزند
تصویر پرگزند
پرزیان، پرضرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی زرد
تصویر پی زرد
عصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکسید
تصویر پیکسید
فرانسوی مجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
پولی که مسلمانان سر شمار از کافران میگرفتند جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر، نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیگرد
تصویر پیگرد
دنبال کردن، تعقیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
انتهای روده راست که به مقعد می رسد
پیزی کاری را نداشتن: جرئت یا عرضه انجام دادن کاری را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیازی
تصویر پیازی
نوعی لعل گرانبها، گرزی با چند گوی فولادی و دسته چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
((~. گَ))
جزیه، باج، سرگزیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
اکسپلراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
از گیاهان پیازدار و بومی که دارای برگ های نسبتا ضخیم و کشیده.، گیاهی خودرو شبیه پیاز
فرهنگ گویش مازندرانی