جدول جو
جدول جو

معنی پرگزند

پرگزند
کسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند، پرآسیب، پرزیان، برای مثال گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی - ۲۴۳)
تصویری از پرگزند
تصویر پرگزند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرگزند

پرگزند

پرگزند
پرزیان. پرضرر. بسیارغم. بسیاراندوه. پرآسیب. بلا:
همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.
فردوسی.
بفرمود (هرمز پسر نوشروان) تا نامۀ پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند (ساوه شاه) .
فردوسی.
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند.
فردوسی.
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادو و آهرمن پرگزند.
فردوسی.
بدو گفت زین شوم ده پرگزند
کدام است آهرمن زورمند.
فردوسی.
همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمند
کدام است بی دانش پرگزند.
فردوسی.
بسی بسته و پرگزندان بدند
بدین شهر با او بزندان بدند.
فردوسی.
چنین پرگزندی دلیر و جوان
میان شبستان نوشین روان.
فردوسی.
گر آری بکف دشمن پرگزند
مکش در زمان بازدارش به بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پریزاد

پریزاد
زاده پری فرزند پری پری نژاد، (استعاره) کودک زنی زیبا، (استعاره) فرزند زیبا
فرهنگ لغت هوشیار