جدول جو
جدول جو

معنی پیازی

پیازی
نوعی لعل گرانبها، گرزی با چند گوی فولادی و دسته چوبی
تصویری از پیازی
تصویر پیازی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیازی

پیازی

پیازی
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک
فرهنگ لغت هوشیار

پیازی

پیازی
منسوب به پیاز، آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ، برنگ پوست سرخ بعضی پیازها، پیازکی، چیزیکه رنگ پیاز داشته باشد چون لعل پیازی و اشک پیازی، (آنندراج)،
- اشک پیازی، اشک خونین:
تا چشم تو آراستۀ سرمۀ ناز است
از دیدۀ عشاق دهد اشک پیازی،
علی خراسانی،
- پوست پیازی، سخت بی دوام و نازک، رجوع به پوست شود،
- لعل پیازی، پیازکی، نوعی گوهر، نوعی لعل قیمتی، (برهان) :
اشکم از شوق تو چون لعل پیازی وانگهی
تو بطیبت مر مرا هر لحظه می کوبی چو سیر،
رضی نیشابوری،
دریای گندنارنگ از تیغ شاه گلگون
لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش،
خاقانی،
،
نوعی از گرز و آن چنانست که چند گوی فولادی را بچند زنجیر کوتاه مضبوط کرده بدسته ای از چوب محکم نصب کنند و آن را بترکی چوکن گویند، (برهان)، پیازکی، جگر و شش گوسفند که با پیاز بسیار سرخ کنند و بخورند، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیازی

پیازی
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 19 هزارگزی باختر فریمان و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بفریمان، دامنه، معتدل، دارای 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیازی

پیازی
از گیاهان پیازدار و بومی که دارای برگ های نسبتا ضخیم و کشیده.، گیاهی خودرو شبیه پیاز
فرهنگ گویش مازندرانی