جدول جو
جدول جو

معنی پیزی

پیزی
انتهای روده راست که به مقعد می رسد
پیزی کاری را نداشتن: جرئت یا عرضه انجام دادن کاری را نداشتن
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیزی

پیزی

پیزی
دبر، اِست، کون در تداول عوام، مقعد، مغاکچۀ سرین و سوراخ پائین هر جاندار، نشین:
تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش
قضاست آن کِت وارونه می کند پیزی،
قائم مقام (از انجمن آرا)،
- پیزی کسی را جا کردن، کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن،
- کون و پیزی کاری داشتن یا نداشتن، قوه اقدام و هم پشت کار و تعقیب آن کار داشتن یا نداشتن، همت انجام و حوصلۀ اتمام آن داشتن یا نداشتن، عاطل و بیکاره بودن یا نبودن،
، (تعبیری مثلی) شجاعت، دلاوری، رستم صولت و افندی پیزی، با صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی جبان و ترسنده، افندی پیزی، سخت جبان، آنکه بصورت شجاع و دلیر نماید لیکن گاه جنگ بددل و جبان باشد، و از افندی اینجا مراد سربازهای ترکست که بقول اسدی:
که ترکان بصورت پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند،
، تکمۀ بواسیر
لغت نامه دهخدا

دیزی

دیزی
ظرف سفالی یا سنگی استوانه ای شکل که در آن آبگوشت درست می کنند
دیزی
فرهنگ لغت هوشیار

پازی

پازی
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی
فرهنگ لغت هوشیار

تیزی

تیزی
تیزبودن تندبودن مقابل کندی، حدت طعم (فلفل زنجبیل و غیره)، زنجبیل، یکی ازآهنگهای موسیقی. یا تیزی با خرز. پرده ایست از موسیقی قدیم. یاتیزی راست. نغمه ایست ازموسیقی قدیم گردانیه
فرهنگ لغت هوشیار