جدول جو
جدول جو

معنی پیکارگر - جستجوی لغت در جدول جو

پیکارگر
پیکار کننده، جنگی
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
فرهنگ فارسی عمید
پیکارگر
(پَ / پِ گَ)
پیکارکننده. پیکارجوی. (آنندراج). مبارز. جنگی:
چنین پاسخ آورد پیکارگر
که ای پهلوانان با نام و فر.
فردوسی.
که پیکارگرشان سپهبد شده ست
به رزم اندرون دستشان بد شده ست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پیکارگر
پیکار کننده مبارز جنگی: چنین پاسخ آورد پیکارگر که: ای پهلوانادن با نام و فرخ... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگر
((پِ. گَ))
مبارز، جنگی
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
فرهنگ فارسی معین
پیکارگر
جنگجو، رزمنده، ستیزه جو، مبارز، محارب
متضاد: مصلح، صلح طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیکارجو
تصویر پیکارجو
پیکارجوینده، جنگجو، رزم جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارکش
تصویر پیکارکش
پیکار کشنده، پایدار و بردبار در پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکان گر
تصویر پیکان گر
آنکه شغلش ساختن پیکان است، پیکان ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
جای پیکار، میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارخر
تصویر پیکارخر
پیکارخرنده، پیکارخواه، جنگ خواه، برای مثال از ایران سپاهی ست زبسیار مر / همه سرفروشان پیکارخر (اسدی - لغت نامه - پیکارخر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارکرد
تصویر پیکارکرد
پیکار کردن، جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ/ پِ گَ)
نصال. (دهار). آنکه پیکانها بسازد، از عالم تیرگر و کمان گر. (آنندراج) :
اینقدر پیکان که در یک زخم ماست
در دکان هیچ پیکانگر نبود.
کلیم.
به پیکانگرش مایه داده سپهر
ز فولاد هم جوهر تیغ مهر.
طغرا
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گَهْ)
پیکارگاه. میدان جنگ. حربگاه. جنگ جای. رزمگه:
از برای آنکه در پیکارگه روی هوا
پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار.
مسعودسعد.
دوزخی شد عرصۀ پیکارگاه
کو در آن پیکارگه خنجر کشید.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پیکارجوی. طالب پیکار. آرزومند جنگ. جنگجو. پیکارخواه. جنگ خواه:
از ایران سپاهی است بسیار مر
همه سر فروشان پیکارخر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
نقاش صورت ساز مصور: چو دست و عنان تو ای شهریار، بایران ندیست پیکر نگار. (شا. بخ 2323: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارگر
تصویر ناکارگر
آنچه که کارگر نیست غیر موثر مقابل کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکادور
تصویر پیکادور
سوار کاری که در تاخت حیوانی مهاجم مانند گاو و جز آنرا بنیزه زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر کننده آشکار کننده: یا پیدا کرده بود چندی حکم و این را محصوره خوانند و لفظ پیدا گر چندی را سور خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیکان سازد نصال: این قدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود. (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار جوی جنگ خواه: از ایران سپاهیست بسیار مر همه سر فروشان پیکار خر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگاه: از برای آنکه در پیکارگه روی هوا پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیکادور
تصویر پیکادور
((دُ))
سوارکاری که در تاخت حیوانی مهاجم مانند گاو و جز آن را به نیزه زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
Selfless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
désintéressé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
бескорыстный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
selbstlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
безкорисливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
bezinteresowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
无私的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
desinteressado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
altruista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
desinteresado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ایثارگر
تصویر ایثارگر
onzelfzuchtig
دیکشنری فارسی به هلندی