جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیکارجو

پیکارجو

پیکارجو
پیکارجوی:
سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کای ماه پیکارجو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیکار جو

پیکار جو
پیکارجوی: سپهبد شگفتی بماند اندرو بدو گفت کای ماه پیکار جو، (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیکارجوی

پیکارجوی
پیکارجو. که پیکار جوید. که رزم کردن خواهد. که نبرد کردن خواهد. که حرب طلبد:
بسی نامدار انجمن شد بر اوی
بر آن هفت فرزند پیکارجوی.
فردوسی.
بر اسبش نشانم ز پس کرده روی
از ایدر کشان با دو پیکارجوی.
فردوسی.
هر آنگه که شد پادشا کژّگوی
ز کژّی شود زود پیکارجوی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی
نه انده گساری نه پیکارجوی.
فردوسی.
چنین پاسخ آورد خسرو بدوی
که ای بیهده مرد پیکارجوی.
فردوسی.
یکی را ز زندان بنزدیک اوی
فرستاد کای گرد پیکارجوی.
فردوسی.
که سیمرغ خواند ورا کارجوی
چو پرنده کوهیست پیکارجوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیکارگه

پیکارگه
پیکارگاه: از برای آنکه در پیکارگه روی هوا پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار

پیکارگر

پیکارگر
پیکار کننده مبارز جنگی: چنین پاسخ آورد پیکارگر که: ای پهلوانادن با نام و فرخ... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیکارخر

پیکارخر
پیکار جوی جنگ خواه: از ایران سپاهیست بسیار مر همه سر فروشان پیکار خر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیکار جوی

پیکار جوی
کسی که پیکار جوید آنکه رزم کردن خواهد پیکار جو: هر آنگه که شد پادشاه کژ گوی ز کژی شود زود پیکار جوی. (شا. بخ 2288: 8)
فرهنگ لغت هوشیار

پیکارخر

پیکارخر
پیکارخرنده، پیکارخواه، جنگ خواه، برای مِثال از ایران سپاهی ست زبسیار مر / همه سرفروشان پیکارخر (اسدی - لغت نامه - پیکارخر)
پیکارخر
فرهنگ فارسی عمید