جدول جو
جدول جو

معنی پیماینده - جستجوی لغت در جدول جو

پیماینده
اندازه گیرنده، وزن کننده، پیمانه کننده
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
فرهنگ فارسی عمید
پیماینده(پَ / پِ ما یَ دَ / دِ)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیماینده
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
فرهنگ لغت هوشیار
پیماینده((پِ یَ دِ))
وزن کننده، نوشنده، آشامنده
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
صاف کننده، صافی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
فرمان دهنده، امر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
پیچ دهنده، کسی که چیزی را در جایی بپیچاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
بساونده، لمس کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماییدن
تصویر پیماییدن
پیمودن، پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
پیرایش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(را یَ دَ / دِ)
زینت دهنده. که چیزی را از چیزی بجهت خوش آیندگی کم کند همچون سرتراش و باغبان، برخلاف مشاطه. (آنندراج) (برهان). پیرایش کننده. آراینده. آراسته کننده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
که پیچاند. آنکه پیچاند. خماننده. گرداننده. بپیچ و تاب دارنده
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ دَ)
پیمودن. رجوع به پیمودن شود
لغت نامه دهخدا
(زْ/ زِ یَ دَ / دِ)
مجرّب. ممتحن. آزمایشگر
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ / دِ)
لمس کننده. بساونده. بپساونده. و رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
پالایشگر. مصفّی
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ دَ / دِ)
گویندۀ فرمان. حاکم و آمر. (ناظم الاطباء). آنکه بفرماید و دستور دهد. فرمایش کننده. (از یادداشتهای مؤلف). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ ما یَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی پیماینده
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
امر کننده حکم کننده، گوینده قایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایندگی
تصویر پیمایندگی
حالت و کیفیت پیماینده
فرهنگ لغت هوشیار
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
آنکه بپیچاندخماننده گرداننده به پیچ و تاب دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیده
تصویر پیچانیده
پیچ داده تاب داده گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
لمس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
آزمایش کننده آزمایشگر مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
پالایشگر تصفیه کننده صافی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
((یَ دِ))
آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
((یَ دِ))
پالایشگر، تصفیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
((پَ سَ دِ))
بساونده، لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
((یَ دِ))
پیرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
آمر، آمره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزماینده
تصویر آزماینده
اکسپریمانتاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمایشگر، ممتحن
فرهنگ واژه مترادف متضاد