معنی پرماسنده - فرهنگ فارسی معین
معنی پرماسنده
- پرماسنده((پَ سَ دِ))
- بساونده، لمس کننده
تصویر پرماسنده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با پرماسنده
پرماسنده
- پرماسنده
- لمس کننده. بساونده. بپساونده. و رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
پرماسیده
- پرماسیده
- بسوده. لمس شده. بدست سوده، دانسته شده، رهائی یافته، یازیده. درازکرده، بالیده، پرداخته.
لغت نامه دهخدا