- پیرمرد
- مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
معنی پیرمرد - جستجوی لغت در جدول جو
- پیرمرد
- مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلیر، دلاور، شجاع، بی باک
تاخیر
اکتشاف، کشف
مددگار، دستیار
مرد توانا و معروف
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرانسوی سنبوسه (هرم برهان)
فرد کامل، عقل کل، مرد دانا
پیراهن: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه مانده من. (سوزنی)
مرد پیر
وسیله ای برای اندازه گیری حرارتهای بسیار بکار میرود
فدای او شدن
تعقیب کننده، گشتن در پی چیزی
دنبال کردن تعقیب، تعقیب شخصی از لحاظ قانونی
نقاش صورت ساز مصور: چو دست و عنان تو ای شهریار، بایران ندیست پیکر نگار. (شا. بخ 2323: 8)
مرد دلیر شجاع بی باک، کسی که سرد و گرم مجاهدت را کشیده و تلخ و شیرین ریاضات چشیده و از حظ نفس فارغ گشته
کسی که پدرش مرده باشد، یتیم، برای مثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)
مرد توانا، معروف و برگزیده
از الحان قدیمی موسیقی ایرانی
پیرمرد، مرد پیر، مرد سال خورده
عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل
مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد
تنها پرنده ای که به بچۀ خود شیر می دهد، خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
جسم مخروطی با وجوه جانبی مثلث به یک راس مشترک
گرگ پیر، کنایه از مرد آزموده، جنگجو و ستیزه کار
پیش بردن، به انجام رساندن کاری با کامیابی و پیروزی
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، برای مثال در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی - ۷۴۷) ، شفیع، میانجی