ارادت نسبت به پیر: چون معتقدان خاندان قدس نشان صفوی از عالم اخلاص و پیر مریدی آنچه بر زبان الهام بیانش (زبان اسماعیل صفوی) میگذشت محض صدق انگاشته. . .: بعضی ساده لوحان بیخرد که در میانه صوفیان قزلباش پیره و خلیفه مینامند... قرار دادند که بخدمت نواب جهانبانی (شاه سلطان محمد) رفته چنانچه شیوه پیر مریدی است عرض مشکل خود کرده التماس حل آن نمایند
ده کوچکی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 11هزارگزی خاور سبزواران، سر راه فرعی سبزواران به دوساری، دارای 28 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 8هزارگزی شمال باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو گچین به ارومیه جلگه معتدل، مالاریائی. دارای 150تن سکنه. آب آن از روضه چای. محصول آنجا غلات و توتون و انگور و حبوبات و چغندر. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی. راه آن ارابه رو است. تابستان از راه ارابه رو گچین میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
صفت شیرمرد. شجاعت و دلیری. دلاوری و پهلوانی و مردانگی: که کس در جهان کودکی نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی. هَمَت شیرمردی هم اورنگ و پند زمانه پناهی زمانه گزند. فردوسی. هَمَت شیرمردی هَمَت رای و بند که هرگزبه جانت مبادا گزند. فردوسی. کنون شیرمردی بکار آیدت که با دشمنان کارزار آیدت. فردوسی. که این شیرمردی ز رنگ شب است مرا بازگشتی ز جنگ شب است. فردوسی. بدین شیرمردی و چندین خرد کمان مرا زیر پی بسپرد. فردوسی. شهر من شهر بزرگ است و زمینش نامدار مردمان شهر من در شیرمردی نامور. فرخی. با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری. سعدی. رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم ازین کمند نشاید به شیرمردی رست. سعدی. گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم باتیر چشم خوبان تقوی سپر نباشد. سعدی. هر روبهی نیارد در راه عشق رفتن در راه عشق باید مردی و شیرمردی. سلمان ساوجی. رجوع به شیرمرد شود
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن: یکی پیرمرد است بر سان شیر نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی. چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه. فردوسی. زن و کودک و پیرمردان براه برفتند گریان بنزدیک شاه. فردوسی. عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد. عطار. ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی. جوانی فرارفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی بدرد. سعدی. یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم. سعدی. پیرمردی لطیف در بغداد دختر خود بکفشدوزی داد. سعدی. ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سربرآورد کای پیرمرد. سعدی. جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. (گلستان). پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)