جدول جو
جدول جو

معنی پدرمرده

پدرمرده
کسی که پدرش مرده باشد، یتیم، برای مثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)
تصویری از پدرمرده
تصویر پدرمرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پدرمرده

پدرمرده

پدرمرده
یتیم از پدر:
گر از کارداران بود رنج نیز
که خواهند هم از پدرمرده چیز.
فردوسی.
پدرمرده را سایه بر سر فکن
غبارش بیفشان و خارش بکن.
سعدی.
، بدبخت
لغت نامه دهخدا

مادرمرده

مادرمرده
آنکه مادرش مرده باشد، کنایه از در مقام اظهار دلسوزی و همدردی نسبت به کسی می گویند
مادرمرده
فرهنگ فارسی عمید

پدرمادر

پدرمادر
پدرِ مادر. جَدّ مادری. جَدّ اُمی:
ز افراسیاب آن سپهدار چین
پدرمادر شاه ایران زمین.
فردوسی.
مکن گر ترا من (افراسیاب) پدرمادرم
ز تخم فریدون افسونگرم.
فردوسی.
چنین گفت کاین نامه سوی مهست
سرافراز پرویز یزدان پرست...
ز قیصر پدرمادر شیرنام
که پاینده بادا بر او نام و کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پدرداده

پدرداده
بخشیدۀ پدر:
بسر برنهاد آن پدرداده تاج
که زیبنده باشد بآزاده تاج.
دقیقی
لغت نامه دهخدا

مادرمرده

مادرمرده
کسی که مادرش مرده باشد. کسی که در سوک مادرش غمگین و دل افسرده باشد:
مرا بگذار تا گریم بدین روز
تو مادرمرده را شیون میاموز.
نظامی.
، کلمه ای است اظهار شفقت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترکیبی است که در مقام دلسوزی و اظهار تأسف و همدردی یا تحقیر آمیخته به دلسوزی، شخص را بدان وصف می کنند. گاه نیز مادران در مقام دلسوزی برای فرزندان خویش که احیاناً گرفتار مخمصه و دوچار زحمت شده اند آنان را ’مادرمرده’ یا ’ننه مرده’ خطاب کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا