جدول جو
جدول جو

معنی پیراشکی - جستجوی لغت در جدول جو

پیراشکی
گرفته از روسی خور پیچ گونه ای از خوراک
تصویری از پیراشکی
تصویر پیراشکی
فرهنگ لغت هوشیار
پیراشکی
نوعی خوراک به صورت خمیر نان که در آن گوشت، مربا یا سبزی گذارند، نوعی نان روغنی
تصویری از پیراشکی
تصویر پیراشکی
فرهنگ فارسی معین
پیراشکی
نوعی نان شیرینی
تصویری از پیراشکی
تصویر پیراشکی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیراهنی
تصویر پیراهنی
منسوب به پیراهن، که از پیراهن توان کرد: پارچه پیراهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرچشمی
تصویر پیرچشمی
((چَ))
عارضه ای که در نتیجه کار زیاد یا پیری در چشم ظاهر می گردد
فرهنگ فارسی معین
((پِ زِ))
هر یک از فنون و حرفه های مربوط به حفظ یا بازگرداندن سلامتی که معمولاً باید زیر نظر یا مشورت پزشک انجام گیرد مانند، فیزیوتراپی، گفتاردرمانی، کاردرمانی، پرتونگاری
فرهنگ فارسی معین
ضعف و ناتوانی چشم در اثر پیری که به دلیل ضعیف شدن قدرت تطابق عدسی چشم به وجود می آید و با استفاده از عینک های مخصوص اصلاح می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یواشکی
تصویر یواشکی
به آرامی و آهستگی، به نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یواشکی
تصویر یواشکی
((یَ شَ))
به آرامی و آهستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیازکی
تصویر پیازکی
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
از پیشزودتر از هنگام مقرر، آنچه که پیش دهند برای خرید یااجاره یا کرایه خانه دکان و مانند آن مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود، ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند، پیش از موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
((شَ))
کاری که پیش از وقت انجام شود، پولی که پیش از وقت پرداخت شود
فرهنگ فارسی معین