جدول جو
جدول جو

معنی پیرچشمی

پیرچشمی
ضعف و ناتوانی چشم در اثر پیری که به دلیل ضعیف شدن قدرت تطابق عدسی چشم به وجود می آید و با استفاده از عینک های مخصوص اصلاح می شود
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیرچشمی

پیرچشمی

پیرچشمی
عارضه ای که در نتیجه کار زیاد یا پیری در چشم ظاهر می گردد
پیرچشمی
فرهنگ فارسی معین

زیرچشمی

زیرچشمی
با پلکی افکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زیر چشم و با نگاهی دزدیده:
آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند
قوت جان حافظش در خندۀ زیر لبست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 23)
لغت نامه دهخدا

پیراشکی

پیراشکی
نوعی خوراک به صورت خمیر نان که در آن گوشت، مربا یا سبزی گذارند، نوعی نان روغنی
پیراشکی
فرهنگ فارسی معین

چارچشمی

چارچشمی
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا