جدول جو
جدول جو

معنی پیرائیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیرائیدن(گِ رِهْ فَ / فِ کَ دَ)
پیراستن. رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرابین
تصویر پیرابین
پریسکوپ (Periscope) یا پیرابین دستگاهی که به دوربین متصل است و به مدد آن نماهای بسیار سر بالا، بالای نقطه دید، زوایای عجیب و غریب، جلوه های ویژه و ماکتی را فیلم برداری می کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماییدن
تصویر پیماییدن
پیمودن، پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن، خوش و خرم شدن، برای مثال اگرچه راه ناپدرام باشد / بپدرامد چو خوش فرجام باشد (فخرالدین اسعد - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ اَ تَ)
صافی کردن. صاف نمودن. (برهان). پالودن. پالیدن، بیختن: همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون برآن گونه که آب نار پالائی به پرویزن. (شهاب مؤید نسفی از المعجم).
، ترابیدن. تراویدن. (فرهنگ اسدی) :
چو آتش برآید بپالاید آب
وز آواز او سر درآید ز خواب.
فردوسی.
چو نم دارجامه که بدهیش تاب
بیفشاریش زو بپالاید آب.
اسدی.
، زیاده کردن و زیاده شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ کَ دَ)
جواب دادن و قبول نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ شُ دَ)
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) :
هر آن پروانه کو شمع ترا دید
شبش خوشتر ز روز آمد بسیما
همی پرد بگرد شمع حسنت
بروز و شب نگیرد هیچ پروا
نمی یارم بیان کردن ازاین بیش
بگفتم این قدر باقی تو پروا.
مولوی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ خوَرْ / خُرْ دَ)
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود:
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی.
- گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن:
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.
فردوسی.
بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن:
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.
نظامی.
رجوع به پیچاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نِ / نَ دَ)
قبول کنانیدن، تکفیل، پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن. (منتهی الارب) ، معترف گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَنَ تَ)
نیکو شدن. خوب شدن. خرم شدن. بسهل درآمدن:
اگرچه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام).
- درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود.
- ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ کَ دَ)
مدت درازی ماندن. دیر زمانی عمر کردن:
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم.
منوچهری.
- امثال:
هرچه زود برآید دیرنپاید
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ دَ گَ / گِ زَ دَ)
متفرق ساختن. پریشان کردن. افشانیدن. (برهان). پراگندن. پراگنده ساختن:
دلم ز گردش ایام ریش بود فلک
نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.
خلاق المعانی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت و ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) :
بحق اشهدان لااله الااﷲ
چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم.
سوزنی.
، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ دَ)
دارای ارث شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ زَ دَ)
دباغت دادن چیزی را. (آنندراج). پیراستن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ شُ دَ)
پیراستن. پیرایستن. زینت دادن. پیراهیدن:
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ کَ دَ)
پیمودن. پیماییدن:
همی خواهم ای داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
که از تخم ایرج یکی نامور
ببینم ابر کینه بسته کمر...
چو دیدم چنین زآن سپس شایدم
کجا خاک بالا بپیمایدم.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 1 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ دَ)
پیمودن. رجوع به پیمودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیدن
تصویر گیرانیدن
گیراندن: او را گیرانیدند و بفضیحت تمام بقلعه استخر فرستادند
فرهنگ لغت هوشیار
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراگندن
تصویر پیراگندن
افشانیدن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروائیدن
تصویر پروائیدن
حدس زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالائیدن
تصویر پالائیدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن خوب شدن خرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرانیدن
تصویر پذیرانیدن
قبول کنانیدن قبولاندن، تکفیل، معترف گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره