جدول جو
جدول جو

معنی پوط - جستجوی لغت در جدول جو

پوط
روسی سنگ اندازه ای است در روسیه برابر با 16 کیلوگرم جگر گوسفند، خوراک قلیه که از پوت سازند قلیه پوتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوش
تصویر پوش
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پور
تصویر پور
ابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذوط
تصویر ذوط
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روط
تصویر روط
پارسی تازی گشته رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوط
تصویر خوط
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پور
تصویر پور
پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پود
تصویر پود
رشته، نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوخ
تصویر پوخ
سرگین دآدمی
فرهنگ لغت هوشیار
رفتن بشتاب و نه نرم رفتار متوسط، جمع (نوند شتابنده هنجار جوی چنان شد که بادش نه دریافت پوی) (گرشاسب نامه) -2 در بعضی ترکیبات بجای پوینده آید: چالاک پویراه پوی. توضیح در سگ پوی و گرگ و پوی بمعنی پوینده مانند سگ و مانند گرگ آید
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد نفرت بکار رود: پوه، شوهرهای امروزه همه عرق خور و هرز برای لای جرز خوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پون
تصویر پون
نمد زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوم
تصویر پوم
قسمی بازی که در آن گلوله ای را با راکت بسوراخی داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده باشند، اسکناس که از طرف دولت چاپ ونشر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
بی مغز از میوه های خشک کرده مانند فندوق وپسته وگردو و بادام میان تهی، بی عقل، دندان پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوف
تصویر پوف
غذا طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوش
تصویر پوش
جامه، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچ
تصویر پوچ
بی مغز، میان تهی، مهمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوت
تصویر پوت
روسی سنگ اندازه ای است در روسیه برابر با 16 کیلوگرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپ
تصویر پوپ
تاجی که اپر که بر سر بعضی از طیور دیده میشود کاکل مرغ، پوپش
فرهنگ لغت هوشیار
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوط
تصویر شوط
هر باری که شخص دور کعبه طواف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول
تصویر پول
قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود، اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، قنطره، جسر برای مثال یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی - ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید به دست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵ - ۸۳۲)

پول خرد: پول فلزی کم ارزش، سکه
پول زرد: کنایه از سکۀ طلا
پول طلا: کنایه از سکۀ طلا، پول زرد
پول سفید: مقابل پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند
پول سیاه: کنایه از پول فلزی بسیار کم ارزش، پشیز، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوط
تصویر غوط
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوش
تصویر پوش
پوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پوشاننده مثلاً جرم پوش، خطاپوش،
پسوند متصل به واژه به معنای پوشنده مثلاً آهن پوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاه پوش،
پوشش، پوشاک، جامه، چادر بزرگ، خرگاه، سراپرده، پرده، زره، جوشن
درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد
پوش کردن: پنهان کردن، ذخیره نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوت
تصویر پوت
واحد اندازه گیری وزن در روسیه، برابر ۱۶ کیلوگرم
خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست کنند، قلیه پوتی، تابع لوت، طعام، برای مثال عشق باشد لوت وپوت جان ها / جوع از این روی است قوت جان ها (مولوی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوی
تصویر پوی
پوییدن، پسوند متصل به واژه به معنای پوینده مثلاً راه پوی، گرگ پوی
پوی پوی: پویا پوی، پویه پوی، دوان دوان، برای مثال نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی - ۱/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوز
تصویر پوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، فرنج، برفوز، پتفوز، بتفوز، فوز، بتپوز، بنفوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پود
تصویر پود
رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود، برای مثال بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی - ۱/۴۲)، پوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپ
تصویر پوپ
تاجی از پر که بر سر بعضی پرندگان می روید، کاکل پرنده
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سر، بدبدک، شانه به سر، بوبویه، بوبه، پوپو، پوپؤک، شانه سرک، پوپک، مرغ سلیمان، پوپش، بوبو، کوکله، بوبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوط
تصویر شوط
یک بار گردش و حرکت از محلی تا محل دیگر، هر دوره از اسب دوانی، هر بار که شخص دور کعبه طواف کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوط
تصویر صوط
پارسی تازی گشته سوت آوای آب هنگام گذر از جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
مار، پنبه، بلند بالا مرد، باشه، شب پره، خرد و ریزه، سخت پیکار، دلیر، گشن تیزورن (ورن شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوط
تصویر غوط
فرو شدن، داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوط
تصویر قوط
رمه گوسبندان
فرهنگ لغت هوشیار