جدول جو
جدول جو

معنی پوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پوزیدن
عذر آوردن ومعذرت خواستن
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پوزیدن
پوزش کردن، عذر آوردن، معذرت خواستن
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
فرهنگ فارسی عمید
پوزیدن
((زِ))
زدودن، راندن، برطرف کردن، معذرت خواستن، عذر خواستن
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
((س دَ))
سپوختن، اسپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
طی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
بمعنی دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوئیدن
تصویر پوئیدن
رفتن، مشی، شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : (بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی) (شا. بخ 2329: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن، جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسیدن
تصویر پوسیدن
پوسیده شدن، پوده شدن چیز کهنه، پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان، برای مثال تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی - لغت نامه - پوسیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزیدن
تصویر گوزیدن
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
جستجو کردن، طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدن
تصویر پوسیدن
((دَ))
فرسوده شدن، فاسد شدن، کهنه شدن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
((دَ))
دویدن، به شتاب رفتن، پویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
((دَ))
لباس پوشیدن، جامه بر تن کسی کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
((دَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
((دَ))
جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزیدن
تصویر سوزیدن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، جامه بر تن کردن، نهفتن و پنهان کردن، چیزی را در پرده نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پو گرفتن، تکیدن، تاختن، چرویدن
به هر سو رفتن و جستجو کردن، برای مثال به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است می پویم (سعدی۲ - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
Don, Wear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
надевать , носить
دیکشنری فارسی به روسی
одягати , носити
دیکشنری فارسی به اوکراینی