- پوزیدن
- عذر آوردن ومعذرت خواستن
معنی پوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پوزیدن
- پوزش کردن، عذر آوردن، معذرت خواستن
- پوزیدن ((زِ))
- زدودن، راندن، برطرف کردن، معذرت خواستن، عذر خواستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
طی کردن
اکتسا
طلب کردن
بمعنی دوختن
توختن
رفتن، مشی، شدن
رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : (بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی) (شا. بخ 2329: 8)
در بر کردن، بتن کردن
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
طلب کردن، جستن، جستجو کردن
پوسیده شدن، پوده شدن چیز کهنه، پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان، برای مثال تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی - لغت نامه - پوسیدن)
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
جستجو کردن، طلب کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
در بر کردن، جامه بر تن کردن، نهفتن و پنهان کردن، چیزی را در پرده نگه داشتن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پو گرفتن، تکیدن، تاختن، چرویدن
به هر سو رفتن و جستجو کردن،برای مثال به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است می پویم (سعدی۲ - ۵۲۶)
به هر سو رفتن و جستجو کردن،
Don, Wear
надевать , носить
anziehen, tragen
одягати , носити
ubierać, nosić