جدول جو
جدول جو

معنی پندنامه - جستجوی لغت در جدول جو

پندنامه
اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه ای که در آن پند و نصیحت نوشته شده باشد
تصویری از پندنامه
تصویر پندنامه
فرهنگ فارسی عمید
پندنامه
(پَ مَ / مِ)
پندنامک. اندرزنامه. نصیحت نامه:
بگفتم همه گفتنی سربسر
تو ژرف اندرین پندنامه نگر.
دقیقی.
گر بپند اندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه ست ترا دفتر اشعارش.
ناصرخسرو.
، نامۀ مشتمل بر پند و نصیحت: به پندنامه و رسول شغل گرگانیان راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454)
لغت نامه دهخدا
پندنامه
((~. مِ))
اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه مشتمل بر پند و نصیحت
تصویری از پندنامه
تصویر پندنامه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دفترچه یا ورقه ای که در آن نام زن و شوهر و شرایط ازدواج نوشته می شود، قبالۀ زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندنامک
تصویر پندنامک
پندنامه، اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه ای که در آن پند و نصیحت نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه، کاغذی که بر روی آن عهد و پیمان نوشته شده، عهدنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدنامه
تصویر سپیدنامه
شخص پرهیزکار و مؤمن و درست کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان و قرارداد مکتوب میان دو یا چند شخص یا دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
کاغذی که حکم دادگاه بر آن نوشته شده باشد، ورقۀ حکمیه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ مَ / مِ)
کنایه از مردم صالح و پرهیزکار و درستکار. (برهان) (آنندراج). صالح درستکار چنانکه سیه نامه فاسق و بدکار. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ مَ / مِ)
مقاوله نامه. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پاژنامه. پاشنامه. نامی که پادشاهان به چاکران دهند تشریف او را. لقب، همال و قرین. (رشیدی) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پاچنامه. لقب، قرین و همال. (برهان). و رجوع به پاچنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
لقب. قزی. علاقیه. قزب. (منتهی الارب). و رجوع به پاچنامه و پاژنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پاچنامه. پازنامه. پاشنامه. لقب، قرین و همال. (برهان). و رجوع به پازنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
ورقۀ حکمیه. ورقۀ متضمن رأی یا حکم دادگاه
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ / مِ)
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت:
چو پرداخت زین درج درخامه را
پذیرفت شاه آن خردنامه را.
نظامی.
خردنامه ها را ز لفظ دری
به یونان زبان کرد کسوتگری.
نظامی.
نویسدخردنامۀ ارجمند
ز هر نوع دانش ز هر گونه پند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ /مِ)
عهدنامچه. قرارداد و شرطنامه و پیمان نامه و صلح نامه. (ناظم الاطباء). ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند. پیمان نامه. (فرهنگ فارسی معین). بعربی آن را کتاب العهد و کتاب المیثاق گویند. (آنندراج). عهد. وثیقه. وصر. (از منتهی الارب) : اگر کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی (امیر محمود) برند از عهدۀ این جواب چون توان بیرون آمد؟ (تاریخ بیهقی ص 131). پس خدای تعالی فرشته را فرمود تا عهدنامه نوشت، چون ازنوشتن فارغ شدند ندا آمد آن فرشته را تا آن عهدنامه را در دهان گرفت. (قصص الانبیاء ص 20). این سنگ همانجاباشد تا روز قیامت و دیگرباره آن سنگ را فرشته گردانند و آن عهدنامه را باز کنند. (قصص الانبیاء ص 21).
عهدنامۀ وفات زیر پر است
گنجنامۀ بقات در منقار.
خاقانی.
ای جهان داوری که دوران را
عهدنامۀ بقا فرستادی.
خاقانی.
درخواه کردند که میانۀ ایشان کتابی و عهدنامه ای باشد. (تاریخ قم ص 253)، ضمان نامه. زنهارنامه. خط امان: بصلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد. (تاریخ بیهقی ص 423)، قرارداد. موافقت نامه. قبولی نامه: تا آن مدت کبیسه نکرده بودند ومردمان هم بر آن میرفتند تا بروزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز را نوروز بخواند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
پندنامه. کتاب اندرز و نصیحت. اندرزنامه. نصیحت نامه
لغت نامه دهخدا
دعایی است که بر اطراف کاغذ پاره ای نویسند و نام غلام یا کنیزی را که گریخته باشد در میان آن مرقوم دارند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند و یا برستون خانه آویزند و بعضی در میان سوره یوسف (قرآن) نهند درین صورت پندارند که آن گریخته بجایی نتواند رفت و پیدا شود: گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. (مثنوی)، سوال و تقاضایی است از طرف شاهی یا بزرگی در نامه ای از عده ای از ثروتمندان محلی برای اعانت بفقیری. در ذیل آن نامه نامهای اغنیا را چون دایره ای می نوشتند و این بدان جهت بود که آنان از تاخر اسم خویش خشم نیارند. سپس آن نامه را نزد هر یک از ایشان می بردند و او در زیر نام خود مبلغی تعهد میکرد: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایره دینار است. (رضی نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرنامه
تصویر هنرنامه
کتابی که درمبحث هنری یافنی، کتاب شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند نامه
تصویر پند نامه
اندرز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنامه
تصویر پاشنامه
پاژنامه پازنامه پاچنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنامه
تصویر پازنامه
پاژنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نویسند حکم آماده ابلاغ ورقه حکمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند نامک
تصویر پند نامک
پند نامه
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که درآن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
نامه و کتاب که به یاد کسی تدوین شود، کتابی که به افتخار کسی تالیف و منتشر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادنامه
تصویر یادنامه
((م ِ))
کتابی حاوی مقاله های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
((گِ. مَ یا مِ))
طلسم، دعایی است که درباره کسی که دوستش دارند می نویسند تا از آن ها دور نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
((مِ))
ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند، پیمان نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
((مِ))
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخشنامه
تصویر پخشنامه
اعلامیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره