جدول جو
جدول جو

معنی پنداری - جستجوی لغت در جدول جو

پنداری
گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
فرهنگ فارسی عمید
پنداری
((پِ))
خیال باف، خیالی، وهمی، کلمه فعل از پنداشتن، گویی، گویا
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
فرهنگ فارسی معین
پنداری
خیالی
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
فرهنگ واژه فارسی سره
پنداری
تصوری، خیالی، وهمی، گویی، گوییا، همانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پندار
تصویر پندار
(پسرانه)
فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
پنداشتن، برای مثال زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه - شاعران بی دیوان - ۷۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندار
تصویر پندار
گمان، خیال، تصور، برای مثال مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارع پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای
پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار،
کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
پایداری، استقامت، پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار، خیال، گمان
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ کَ دَ)
پنداشتن. گمان کردن. خیال کردن:
زشت باید دید و پندارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند.
رابعۀ بنت کعب قزداری.
، عجب و تکبر نمودن
لغت نامه دهخدا
پابرجائی، پایداری، پافشاری، استقامت، اعتبار
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 قبل از میلاد). مجموعۀ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازۀ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است: کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدولۀ دیلمی (387-420 هجری قمری) بوده ودر سال 401 درگذشته است. رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده:
مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی
عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی
نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی
رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی.
و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید:
خور رنگین و ماهک سروبالا
ابا لای توام بر سرو بالا
کی اج دیمت نمو بکنج نافش
ببالایت نمو سرو ایچ بالا
سهای بشن و بالای تو داره
دل پردرد و میشم خیره بالا
ونفشه فرشقاقت بنده فربند
هلاله فرد هارت لایه ورلا
به آن بربندت اسرم بوشانید
بلا فرلاتیه لایم پراج لا
مرا خانه کیش دوشارر در دل
ترا فرسیم زاره عنبر آلا
همان دو غالیه در سیمت آلو
مراسی زعفران فرزرت آلا
بیار دیم من کن دیم تو دست
بمهرآج دل بهل جنگ وولالا
بدامان عنبرین بخط مشکین
بدسته نرگسی بچشم شهلا
بنش تو کنه شمشاد نازش
بچشم تو کنه جادو تولا
تولا بتو کردش این دل ریش
چرا داری بتیمارش تو ولا
فراسرم گر کنند ورزیگران کشت
ز می نبهلند کامی بکالا
نخته چشمکان فامانک و پروین
همه شف می برم تا روج ویلا
ار از من که دانستی بگیهان
گرم دو شارنه کردی بدولا
چنین کت مارکی من رفتمی راست
اگر بنه شه ای دینم بجولا
چو سویۀ بوسین راز من ایکون
فر آورده سها بسهرش الا
مرا بیننده فرخان واک مدار
که پر کردش سها مولی بمولا
سهای فادلم هم خواب و خورده
بروش خواف چشمانم دکرلا
منی کم هم نشین دزومینه دوشار
که چشمش بمنه گوشش بکالا
مرا کت دوست کج من طبع بر
وجینم دو رویه لولوی لالا
گتم ببوسکیجی هم کنی منع
گتش من بکنم ایکون تو می لا
منم چون کشتی و موج و غرقاب
تبه لنگر شیه صبرم سجلا
دجلای سخن چشم قوافی
یکی دهم دگر ضد نعم لا
دلا کردیش حسنت لا ملف نی
تمامه بالف بکن تو مبرا
گنه هر کس نباشد در و یاقوت
دشهرش نهلند فاروز و دیغا
دیغاکت هلاله سر بسر کوه
دوشی کته بنفشه سر بسر پا
بگرزن گرد نرگس جام زرین
دو گل دیمه نمو اج مهد مینا
هناخوه جنده واپوشی که ابیون
بیرزه به حریر و وید بویا
ونفشه فاشقاق اروج هم تست
عقیق سرخه فاشیر وجه همتا
این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده:
مشکین کلکی سروین بالائی
وا دو چشم شهلا و چه شهلائی.
و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست:
دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد
چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد.
و نیز این بیت همانجا بنام اوست:
نایا خو نکوئی که منی را
بولم و اتو دوا اواج یاسه.
این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است:
ای همه فرو تابید زمانه
ولایت بتواج هروی مصفا
سنانش در دل دشمن نشینه
دی دل و کیان را در ننه پا.
این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست:
لحن اورامن و بیت پهلوی
زخمۀ رود و سماع خسروی.
درباره نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید:
در نهان خانه طبعم بتماشا بنگر
تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری.
و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است. (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده. به زبان عربی و فارسی و لهجۀ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست:
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست
- انتهی. و نیز رجوع به بندار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی خرماست. (لغت محلی بلوچستانی، نیک شهر). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است. او راست: تاریخ دولت آل سلجوق، از عمادالدین محمد بن محمد حامد اصفهانی که بوسیلۀ وی بصورت اختصار درآمده است. دیگر کتاب موسوم به نصرهالفتوه و عصرهالفطره در اخبار دولت سلجوق. (از معجم المطبوعات) ، چهرۀ بولهبان وقت یعنی مخالفان دین و برباطل. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل و جمعآوری و تحصیل خراج مالیات. کارداری و جمعآوری مالیات و خراج: عبداﷲ به عثمان نامه کرد و از عمرو گله کرد. عثمان نامه کرد به عبدالله سعد و امیری مصر او را داد و بنداری و سپاه بدو سپرد و عمرو را بازخواند. (ترجمه تاریخ طبری). پس چون عبدالله بن سعد به مصر آمد و با عمروعاص همی بود، عثمان نامه کرد و بنداری مصر به عبدالله داد. (ترجمه تاریخ طبری). تا که ابوالفضل سوری بن معتز او را عمل و بنداری طوس فرمود. (تاریخ بیهق).
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ/ رِ)
بمعنی... پندار است که فکر و خیال و تخیل باشد و پندارگان بمعنی تخیلات. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ / دِ)
پنداشته. گمان کرده
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناداری. بی نوائی. ندار بودن. فقر. تهیدستی. ندارائی.
- امثال:
نداری عیب نیست.
، ندار بودن. در قمار با هم ندار بودن. رجوع به ندار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنداریده
تصویر پنداریده
پنداشته، گمان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار گمان، تخیل خیال، فکر اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
خیال بستن، خیال کردن، گمان بردن تصور کردن، ظن بردن توهم کردن، زعم حسبان، تصور باطل نمودن، حدس باطل زدن، گمان نادرست کردن، شمردن، بحساب آوردن، فرض کردن، انگاشتن گرفتن، تقدیر، عجب و تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
گمان ظن وهم، سوء ظن بدگمانی، فکر اندیشه، خود را بزرگ پنداشتن خودبینی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
فقربی چیزی تهی دستی: سیدمیران مرد بی نزاکت وبددلی میدانستش که باهمه نداری دماغش بالابود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
((پِ رِ))
گمان، خیال، فکر، اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
((پِ دَ))
گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندار
تصویر پندار
((پِ یا پَ))
گمان، سوءظن، اندیشه، خودبینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندار
تصویر پندار
وهم، تخیل، خیال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
مفهوم، مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پندارین
تصویر پندارین
موهوم، فرضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نداری
تصویر نداری
فقر
فرهنگ واژه فارسی سره
افلاس، تنگدستی، عسرت، فاقه، فقر
متضاد: دارایی، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فقر، ناداری، تهیدستی کمبود
فرهنگ گویش مازندرانی