پنداریدن پنداریدن خیال بستن، خیال کردن، گمان بردن تصور کردن، ظن بردن توهم کردن، زعم حسبان، تصور باطل نمودن، حدس باطل زدن، گمان نادرست کردن، شمردن، بحساب آوردن، فرض کردن، انگاشتن گرفتن، تقدیر، عجب و تکبر نمودن فرهنگ لغت هوشیار
پنداریدن پنداریدن گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداشتن فرهنگ فارسی معین
پنداریدن پنداریدن پنداشتن، برای مِثال زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه - شاعران بی دیوان - ۷۴ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید
پنداریدن پنداریدن پنداشتن. گمان کردن. خیال کردن: زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعۀ بنت کعب قزداری. ، عجب و تکبر نمودن لغت نامه دهخدا
پنداری پنداری گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف فرهنگ فارسی عمید