جدول جو
جدول جو

معنی پنجاب - جستجوی لغت در جدول جو

پنجاب
(پَ)
سرزمین پنج رود میان رود سند (از غرب) و جمنا (از شرق) و پنج رود به نامهای جهلم، جناب، راوی، بئاس، ساتلج آن را مشروب می سازد. دشتی است آبرفتی و هموار. نام یکی از ایالات شمال غربی هندوستان و جنوب شرقی ایران است و با گنگ ناحیتی تشکیل میدهد که از قدیم به ثروت طبیعی و کثرت محصولات معروف و از همان قرون اولیه جلب نظر ملل متمدنه را کرده و آن جزو ایالات ایران قدیم بود. اسکندر مقدونی و بعض فاتحان دیگر عزم تصرف این ناحیه را کرده اند و پنجاب بمعنی پنج رود است یعنی ناحیتی که از شعب سند مشروب میشود و دارای 21 میلیون سکنه و پایتخت آن لاهور است و شهرهای مهم آن امریت سر، راول پندی، دهلی و محصول آن غلات و برنج و پنبه است. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پنجاب نام خطه ای وسیع از هندوستان شمالی که از رود سند مشروب میشود و چون آن مرکب از پنج نهر است از این رو خطۀ مزبور را پنجاب خوانده اند. موقع و حدود و مساحت پنجاب:
پنجاب عبارتست از قسم اوسط انحرافی که از دامنه های سفلی جبال هیمالیا تشکیل شده است و از شمال محدود است به کشمیر و قسمتی از افغانستان و از غرب افغانستان و بلوچستان و از گوشۀ غرب جنوبی خطۀ بمبئی و قسمتی از خطۀ سند و از جانب جنوب راجپوتاناو از جانب شرق و شمال شرقی مملکت تبت. طول اعظم آن که از شمال غربی بجنوب شرقی کشیده میشود 900 و عرض اعظم آن 835 هزار گز است و واقع است در میان 27 درجه و 39 دقیقه و 35 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی و 67 درجه و 15 دقیقه و 76 درجه و 44 دقیقه طول شرقی. مساحت سطح آن 368921 کیلومتر مربع است و پیش از این 272161 کیلومتر از این ناحیت در تحت ادارۀ انگلیس و 92760 کیلومتر در تحت سلطۀ حکومتهای نیم مستقل محلی بود.
شکل طبیعی جبال وانهار: تنها قسمتی از شمال شرقی پنجاب به پشت جبال هیمالیا میرسد و نقاط مرتفع جبال نامبرده در داخلۀ کشمیر واقع گشته، و قسمت های تحتانی دامنه ها، داخل پنجاب است در حدود شمال غربی این قطعه دامنه های کوه سلیمان است و این طرف ارتفاع متوسط دارد. قسم اعظم این سرزمین عبارت است از صحراها و دشتهای کم شیب. رودهای پنجگانه ای از دامنه های هیمالیا سرچشمه گرفته از شمال شرقی رو به جنوب غربی روان میشوند و سرزمین پهناورپنجاب را سیراب میسازند. بزرگترین آنها نهر سند است که غربی ترین آنهاست و رودهای دیگر توابع آنند و آنها عبارتند از جهلم، تهین آب، راوی، ساتلج و این چهاررود به هم درآمیخته به رود خانه سند میریزند و با سند به سرزمین پنجاب درمی آیند بستر این رودها چندان عمق ندارد و غالباً تبدیل مجرا میدهند. سه رود اولی از کشمیر می آید و دو دیگر از داخل کشور سرچشمه میگیردو بدین ترتیب خطۀ پنجاب کاملاً تابع شیب عمان است ولی از حوضۀ گنگ هم که تابع شیب خلیج بنگاله است چندان دور نیست در حد شرقی آن رود جمنا جریان دارد که تابع رود گنگ است این خطه دریاچۀ بزرگ ندارد ولی دریاچه های کوچک و مردابهای آن متعدد است بعضی از دریاچه های مصنوعی آن که در جوار بتخانه ها احداث شده بحدی بزرگ است که بشمار دریاچه های طبیعی درمی آیند. در بین رودهای آن مجراهای بسیار دیده میشود. پاره ای از آنهادر عصر ملوک اسلامی و برخی نیز در زمان انگلیس ها احداث شده است.
آب و هوا، و محصولات و حیوانات و منبع ثروت: پنجاب از اقالیم حارّه است در تابستان هوای آن بسیار گرم و زمستان آن نیز بسیار سرد است از 15 تموز تا آخر ایلول در این سرزمین باران می بارد و هوا بسیار گرم و مرطوب است فصل دوّم باران هم در آغاز کانون ثانی شروع میشود ولی چندان ادامه ندارد این بارانها و آب برفهای کوههای هیمالیا سرزمین پنجاب را مشروب میکند. اما خاکش فی حدّ ذاته خشک است و فقط صحراهای واقع در قسمت جنوب غربی از خاکهای رسوبی تشکیل شده و عبارتست از گلهائی که رودها با خود آورده اند. هوای روز آن با هوای شب بسیار تفاوت دارد گاهی روزهای گرم و شبهای بسیار خنک دارد. ارتفاع مکان نیز در هوا بی تأثیرنیست در جاهای مرتفع مثلاً سیملا هنگام تابستان درجۀحرارت از 30 تجاوز نمیکند اما در زمستان به چند درجه پائین تر از صفر میرسد ولی در جاهای پست مثلاً دهلی و لاهور گرماسنج هنگام تابستان به 45 درجه صعود و در فصل زمستان تا 2 درجه نزول میکند.
اراضی پنجاب نسبت به سایر اراضی هندوستان خشک و دارای هوای یابس است. خاک این سرزمین بسیار حاصل خیز میباشد و از آن سالی دو بار محصول برمیدارند یکی بهار دیگری در پائیز. عمده محصولات بهاری آن عبارت است از: گندم، جو، نخود، تنباکو، سبزه، حبوبات روغنی، و چای موسوم به کنگره و محصولات عمده پائیزی آن عبارت است از: برنج، ارزن، زرت، باقلی، پنبه دانه، نیشکر، نیل، کتان، کنف و غیره. کشت و زرع با اصول قدیمه اجرا میشود و آثار ترقّی در این کار مشهود نیست. جنگلهای آن بسیار نیست فقط دولت انگلیس جنگلهائی احداث کرده. اشجار مثمره در قصبات و قراء فراوان است مانند: موز. انار، زردآلو، سیب، به، شفتالو، آناناس، پرتقال، لیمو و غیره. پرتقال های پیشاور معروف است در جوار ’دراجات’ واقعدر جهت جنوب غربی جنگلهای وسیع درخت خرما مشاهده میشود. اراضی این ناحیت بکر، از علف مستور است و مراتعبسیار دارد حیوانات اهلی آن عبارت است از: اسب، استر، الاغ، گاو، گوسفند، بز، اشتر، خوک و غیره. در مؤسسات حکومتی از جفت گیری اسبان نر عربی و انگلیسی و مصری مادیانها و استرهای بسیار خوب بعمل می آورند. گوسفندانی که در وادیهای سلتج بعمل می آیند مشهورند بنا بر احصائیه سنه 1883م. در پنجاب متجاوز از شش میلیون و نیم گاو، 86 هزار اسب، 352 هزار خر و استر، 5 میلیون گوسفند و بز، 175 هزار اشتر، 66 هزار خوک موجود بود. سباع و وحوش آن نیز کم نیست، مانند:پلنگ، کفتار، خرس، گرگ، شغال، روباه، انواع بز کوهی، گوزن، خوک وحشی، بوزینه، مرغ وحشی، کبک، طوطی، باز و طیور دیگر و تمساح و انواع بسیار مارهای زهردار. در صحراها و مواضع پست این سرزمین مقداری معدن شوره (ماده ای که باروت را از آن بعمل می آورند) و سنگ گچ وجود دارد اما در دامنه های هیمالیا معادن آهن، سرب، مس، و در برخی از مواضع نقره و سنگ زیبای ساختمانی یافت میشود. در طرف شمال غربی این قطعه معادن نمک فراوان است، و نفت و گوگرد و زغال سنگ و آبهای گوگردی معدنی نیز موجوداست.
جمعیت، زبان، و مذهب: بنا بر احصائیۀ 1881م. عده نفوس پنجاب به 120، 712، 22 تن بالغ میشود نصف آن یعنی 434، 662، 11 نفر مسلم و 295، 252، 9 تن برهمنی و 114، 716، 1 تن سیخ و 3369 تن نصارا و 3251 تن بودایی و 465 تن زردشتی هستند و بقیه دارای ادیان دیگرند اهالی این آب و خاک به نژادهای گوناگون منسوبند مانند اقوام آریائی. طوایفی که قبل از آنان در آنجا اقامت داشتند و اقوامی که بعدها به اینجا هجرت کرده اند مثلاً ایرانیان افغانان، ترکها، مغولها، تبتیان و اقوام کثیرۀ دیگر که در برخی از جاها به حال انفراد و دسته جمعی در حال اختلاط زندگانی می کنند. زبانهای معمول این سرزمین نیز متعدد است اما زبان عمومی و رسمی آن زبان اردو نامیده میشود. زبان پنجابی مستعمل تر و 14 میلیون نفر بدان تکلم می کنند. برهمنان نیز این زبان را استعمال میکنند و به خط مخصوص می نویسند و نیز زبان کشمیری، افغانی، بلوچی، بنگالی، گجراتی، نپالی و غیره در این سرزمین متداول و معمول است. در طرف مشرق پنجاب برهمنان ودر جهت مغرب آن مسلمانان اکثریت دارند اما نفوذ و اعتبار همه جا در طرف اسلام است. اهالی مشرق آنجا منقسم به صنوف و اهالی مغرب منقسم به قبائلند.
تقسیمات خطۀ پنجاب که مستقیماً از طرف دولت انگلیس اداره میشود به ده ایالت و عده بسیار از حکومتهای نیم مستقل منقسم گشته. ایالات منقسم به سنجاقها و سنجاقها منقسم به قضاهای موسم به تحصیل میباشد. حکومتهای نیم مستقل هم منقسم به حکومت جبلی و حکومت صحرائی شده که عده اولی به 25 و عده دومی به 11 بالغ میشود.
یکی از بزرگترین حکومتهای نیم مستقل حکومت پاتیاله است و مساحت سطح این سرزمین به 15247 هزار گز مربع بالغ میشود و 433، 467، 1تن سکنه دارد و دیگری حکومت اسلامی بهوپال است که مساحت آن به 38848 کیلومتر مربع میرسد و573449 نفر سکنه دارد امّا حکومات جبلی نیم مستقل کوچکترند و بزرگترآنها عبارت است از حکومت جامبه و حکومت باشهر و مجموع مساحت آنها از 8000 کیلومتر مربع متجاوز میباشد اولی 115000 تن و دومی 64000 تن سکنه دارد.
شهر و قصبه و قراء: در پنجاب 52770 شهر و قصبه و قریه موجود است از مجموع اینها 18546 عدد در دست حکومات نیم مستقل و بقیه در تحت ادارۀ مستقیم انگلیس میباشد بزرگترین شهر حکومات نیم مستقل پاتیاله است که عدّۀ نفوسش به 53629 میرسد، مالر کوتله و ترمول از بلاد درجۀ دوم است که عده سکنۀ آن بیش از بیست هزار میباشد و دو قصبۀ مشتمل بر متجاوز از پانزده هزار سکنه است. عدّۀ اهالی پنج قصبه نیز بیش از ده هزار تن است. 27 قصبه بیشتر از پنجهزار سکنه دارد اهالی 45 قصبه در بین سه هزار و پنجهزار است. دهلی بزرگترین شهر ایالتی است که مستقیماً در تحت ادارۀ انگلیس میباشد. زمانی این شهر پایتخت دولت تیموری هند بود و اخیراً مرکز سیخ ها و شهر درجۀ دوم بلدۀ امریچان میباشد و عده سکنۀ آن به 151896 تن بالغ میگردد. شهر لاهور در درجۀ سوم و مرکز پنجاب است. دارای 672000 تن سکنه. پنج شهر دیگر که متجاوز از 50 هزار تن سکنه دارند: پیشاور 120000 تن سکنه، ملتان 119000 تن، امباله 67463 تن، راول پیندی 975، 52 تن و سکنۀ جلاندر 119، 52 تن، 13شهر متجاوز از بیست هزار تن سکنه دارد. 1- سیالکوت 45762 تن. 2- لودیانه 44163 تن. 3- فیروزپور 39750 تن. 4- بهیوانی 33762 تن. 5- پانیپات 25022 تن 6- بتاله 24281 تن. 7- رواری 23972 تن. 8- کرتال 23133 تن. 9- کوچرانواله 22884 تن. 10- دراغازی خان 22309 تن. 11- در اسماعیل خان 22164 تن. 12- هوشیارپور 21363 تن. 13- جلام 21707 تن. 111 شهر و قصبۀ دیگر نیز بین 20 هزار و 5 هزار سکنه دارند. سکنۀ 106قصبه از 5 هزارتن کمتر است. دولت انگلیس در لاهور یک دانشگاه و مدارس و دانشسراهای متعدد تأسیس کرده. مسلمانان نیز مدارس بزرگ و مکاتب عصری دارند و تحصیلات آنان به زبانهای عربی و فارسی و اردوست. صنایع عمده پنجاب عبارتست از چیتهای معروف به ’هندیانه’ و شال های کشمیری و نوعی از نمد و کاشی های مستعمل در نقش ونگار داخل جوامع و مقابر، شمشیرهای معروف گجرات، و اسلحۀ جارحه و بعض اسلحۀ ناری، ظروف گوناگون از مس و برنج و قماشهای ابریشم و پنبه ای که بعض آنها زربفت و گلابتون دار است و نیز منسوجات زربفت از پشم شتر وغیره. برای بافتن چیت در خانه ها و کارخانه ها جمعاً 919390 دستگاه بافندگی وجود دارد و بعضی کارخانه های جدید نیز برای بافندگی وجود دارد. پنجاب با سایر نواحی هند، بوسیلۀ خط آهن ارتباط دارد. بمبی ٔ با اروپاو نیز با چین و تبت و ترکستان شرقی، و افغانستان و ایران امتعۀ تجارتی و محصولات زمینی مبادله می کند و نیز رجوع به کلمه هند شود - انتهی. عدّۀ سکنۀ، ولایات پنجاب بر حسب ضبط قاموس الاعلام ترکی و قدیمی است. رود پنجاب که در ایالت پنجاب جاری است بنام جهلم نیز خوانده میشود و نام قدیم آن هیداسپس است و ابن بطوطه آن را نهرالسند نامیده است
نام موضعی به کرمان. (لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 349). در آن وقت که در پنجاب کرمان محسوب بود گفته است:
ای سنجر سخن ز خراسان دولتی
در پنج آب محنت بر غز چه میکنی.
شمس الدین مبارک شاه بن السنجری.
(از لباب الالباب ج 2 ص 349)
لغت نامه دهخدا
پنجاب
از توابع دهستان لاریجان پایین آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنجاب
تصویر زنجاب
زنج درخت که سفت نشده باشد، هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد، در پزشکی ترشح بعضی از زخم های پوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجاه
تصویر پنجاه
عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجاب
تصویر سنجاب
جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری و دم دراز و پرمو که بیشتر در جنگل ها و روی درختان به سر می برد و خوراکش دانه ها و میوه های سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است، پوست این حیوان
سنجاب پرنده: در علم زیست شناسی نوعی سنجاب که از فراز درختان و جا های بلند مانند چتربازان به زمین فرود می آید
فرهنگ فارسی عمید
اصطلاح بنایان، اشباع شدۀ به آب. آجری زنجاب: زنجاب شدن آجر، آب بسیار خوردن آجر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ پَ)
شیخ محمد مسعود بن حافظ محمد معصوم از شاعران قرن دوازدهم هجری است. وی خط شکسته و نستعلیق را درست می نوشت. از اوست:
بی رخش سیر چمن لطف ندارد معنی
خم هر شاخ گلی در نظرم شمشیر است.
و رجوع به تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ تِ پَ)
محمد اکرم ملتانی شاعر هندی. وی عموی محمد صداقت بود. او راست: ’نیرنگ عشق یا مثنوی غنیمت’ که مکرر در هند چاپ شده است. وی به سال 1100 هجری قمری درگذشت. رجوع به تذکرۀ سرخوش ص 82، الذریعه ج 9 ص 793 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
قصبه ای است به ایالت پنجاب هندوستان و آن قصبه را فیروزشاه پی افکنده است و از اینرو بنام حصار فیروز نیز خوانده میشود. موقع این قصبه در 166هزارگزی شمال غربی دهلی است و بر ساحل رود فیروز است. و سکنۀ آن 14000 تن است. مساحت ایالت حصار که این قصبه مرکز آن است، 1168هزارگزی مربع و مردمش 48670 تن باشند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام قریه ای از دهستان به رستاق لاریجان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 40 و 114 و 157)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن حارث. یکی از ادبای عرب. و بعضی کتاب سیره معاویه و بنی امیه را بدو نسبت کنند. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین که در 12هزارگزی جنوب باختر آبیک واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریائی و سکنه اش 160 تن است. یک رشته قنات دارد و محصول آن غلات و چغندر قند است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و جوراب بافی است. ساکنین از طایفۀ شاهسون اتانلو هستند و تغییر مکان نمی دهند. راه آن مالرو است و از طریق باقرآباد و دبیران ماشین می توان به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری دیزگران و شش هزارگزی خانقاه. کوهستانی، سردسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان از طریق سنقر و گل سفید اتومبیل توان برد. تپه ای در جنوب آبادی وجود دارد که آثار ابنیۀ قدیم، از قبیل آجر و سفال و غیره آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است بزرگتر از موش و کوچکتر از گربه، مویش در نهایت نرمی و نزاکت و از پوست آنها پوستین گرانبها سازند و این بیشتر در بلاد صقالبه و ترک باشد. (آنندراج). حیوانی است چون سمور و موی آن از سمور نرم تر است، برنگ خاکستر و از آن بطانۀ جامۀ زمستانی کنند. این کلمه به گفتۀ ثعالبی فارسی معرب است. جانورکی که پشم آن رنگ خاکستری دارد و از پوست آن جامه های موئین کنند. و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 50 شود:
و از او (از ولایت تبت) مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب. (حدود العالم). و از این ناحیت (تغزغز) مشک بسیار خیزد روباه سیاه و سرخ و ملمع، موی سنجاب، سمور، قاقم، فنک، سبیجه، ختو و غژغاو. (از حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 276).
تو گفتی گرد زنگار است بر آئینۀ چینی
تو گویی موی سنجاب است بر پیروزه گون دیبا.
فرخی.
نتوان کرد از کدو گوزاب
نه زریکاشه جامۀ سنجاب.
عنصری.
همی تا سمور است و سنجاب چین
جز از آن نپوشد کسی پوستین.
اسدی.
تخم اگر جو بود جو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
به حرص خواسته ورزیم تا شود بر ما
وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب.
سوزنی.
هوا پشت سنجاب بلغار گردد
شمر سینۀ باز خزران نماید.
خاقانی.
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب.
نظامی.
امیران ارمک سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.
نظام قاری (دیوان ص 20).
، نوعی از پوستین. (دهار). پوستین معروف خاقانی کبود. (فرهنگ رشیدی) : جنس پوستین پوشش ملوک و بازپسین پوستین ها اندر گرمی سنجاب و قاقم باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سنجاب در بر می کنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود.
سعدی.
ای که پهلو بشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری (دیوان ص 14).
، پوست سنجاب. (غیاث) :
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز باد سرد بداندیش تست پنداری
که سال و ماه فلک در لباس سنجابست.
ظهیرالدین فاریابی.
در بر آن کسوت سنجاب نه دور از کارست
آبگرمی بزمستان چه کند رغبت یار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
گرچه روبه پوستینی معظمست
پیش سنجابست و قاقم مسخره.
نظام قاری (دیوان ص 24).
، نهالی یا لباسی که از پوست سنجاب سازند:
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی.
خارست بزیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب.
حافظ.
، کنایه از سبزه، کنایه ازشب است که نقیض روز باشد. (برهان) ، دراین شعر منوچهری ظاهراً مراد سپیده و روشنی صبح است و فاعل بپوشید سپیده دم است یعنی سحرگاهان:
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کُ)
راه آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سگی دیوانه از کنجاب بیرون می آید و او را می گزد. (مزارات کرمان ص 28)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. رجوع به زنج شود، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ)
بمعنی سنجاب که جانوری است و از پوست آن پوستین کنند و همان پوست را هم سنجاب گویند. (آنندراج). سنجاب. (ناظم الاطباء). رجوع به سنجاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجبه، گرامی گوهران. (از منتهی الارب). و رجوع به نجبه شود.
- سلالهالانجاب، نسل گرامی گوهران، فرزند گرامی گوهران. (از یادداشت مؤلف) ، اجرا شدن. عمل شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
معبر پنجاب، این پنجاب چنانکه از مواضع مختلفۀ این کتاب (تاریخ جهانگشای تألیف علاءالدین عطاملک بن بهاءالدین محمد جوینی) معلوم میشود معبری بوده است از جیحون در حدود بلخ و ترمد و نام این موضع مکرّر در تضاعیف این کتاب برده شده است از جمله در ج 1 ص 113 و ج 2ص 111، و ورق 93 ب و ابن الاثیر گوید (ج 12 ص 241) : ’لماملک الکفّار سمرقند عمد جنگزخان لعنه اﷲ و سیر عشرین الف فارس و قال لهم اطلبوا خوارزم شاه این کان ولو تعلّق بالسّماء... فلّما امرهم جنگزخان بالمسیر سارواو قصدوا موضعاً (من جیحون) یسمی فنج آب و معناه خمس میاه فوصلوا الیه فلم یجدوا هناک سفینه الخ’. و در جهان نامه که کتابی است در معرفت بلدان مؤلف در سنۀ 665 هجری قمری و نام مصنّف آن درست معلوم نیست گوید (نسخۀ پاریس ورق 191) : ’جیحون خوارزم... منبع این جیحون از بلاد وخان باشد از کوههای تبت و بر حدود بدخشان بگذرد پس بحدود ختلان و وخش پنج آب دیگر بزرگ بدوپیوندد و آن موضع را پنج آب خوانند و از سوی قبادیان همچنین آبها بدو پیوندد و بحدود بلخ بگذرد و به ترمد آید آنگاه به کالف آنگاه به وم آنگاه به آمو تا به خوارزم رسد آنگاه به بحریۀ جند و خوارزم ریزد. (ازحواشی علامۀ قزوینی بر ج 2 جهانگشای جوینی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرامی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نجیب شدن. (از اقرب الموارد) ، اجرا کردن. عمل کردن. (فرهنگ فارسی معین). سامان دادن. (آنندراج) :
صائب چه فارغند ز اندیشۀ حساب
جمعی که کار آخرت انجام داده اند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پنج. چنگ. نشگون
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عددی از دهگانها بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه ویک و نمایندۀ آن در ارقام هندیه این صورت است 50 و در حساب جمل از آن به ’ن’ عبارت کنند. خمسون. خمسین:
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
بهر تلی بر از کشته گروهی
بهر غفجی بر از فرخسته پنجاه.
عنصری.
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی.
سعدی.
به پنجاه تیر خدنگش بزد
که یک چوبه بیرون نرفت از نمد.
سعدی.
هدف، به پنجاه نزدیک گردیدن. اهداف، به پنجاه نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) ، مخفف پنجاه درم که 160 مثقال است یعنی ده سیریا یک چارک
لغت نامه دهخدا
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاب
تصویر انجاب
گرامی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است عددی که بیان میکند عددی را که عبارتست از پنج مرتبه ده. نماینده آن در ارقام هندی این صورت است: -2. 50 مخفف پنجاه درم که صد و شصت مثقال است یعنی ده سیر یا یک چارک
فرهنگ لغت هوشیار
نام جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین درست کنند، حیوان کوچکی که دم پهن دارد و غذایش گردو و فندق و بلوط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجاب
تصویر منجاب
سست، آتش کاو، پر زای: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاب
تصویر انجاب
جمع نجیب، پاک نژادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجاه
تصویر پنجاه
((پَ))
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجاب
تصویر زنجاب
((زُ یا زِ))
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
پستانداری است از راسته جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دمی دراز و پر مو
فرهنگ فارسی معین
سنجاب درخواب، مردی غریب توانگر باشد و پوست و مو و استخوان وی به خواب، مال و خواسته و گوشت او مال مردی غریب بود. اگر بیند که سنجاب را بکشت و پوست باز کرد، دلیل که مال مردی غریب را تباه کند. یا به غضب بستاند. محمد بن سیرین
اگر دید سنجاب را جبه کرد و از گردن او خون روان گردید، دلیل که مال مردی غریب بستاند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نیازمند به آب، ترشح زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجاه
فرهنگ گویش مازندرانی