جدول جو
جدول جو

معنی پناهگاه - جستجوی لغت در جدول جو

پناهگاه
جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
تصویری از پناهگاه
تصویر پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
پناهگاه
(پَ)
آنجا که برای حفظ جان و سلامت پناه برند. اندخسواره. جای استوار. ملجاء. معاذ. ملاذ. مفازه. منجات. مناص. حصن. (مجمل اللغه). مأوی. موئل. معقل. کنف. (دهار). مفزع. مثمل. وزر. لوذ. حرز. (محمود ربنجنی). حصار. و نیز رجوع به پناه جای شود
لغت نامه دهخدا
پناهگاه
آنجا که برای حفظ جان وسلانت پناه برند، جای استوار
تصویری از پناهگاه
تصویر پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه
عیاذ، ماوا، معاذ، ملاذ، ملجا، تکیه گاه، حفاظ، مامن، مخفیگاه، مفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابگاه
تصویر نابگاه
نابه گاه، ناگهان، بی وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناهنده
تصویر پناهنده
پناه گیرنده، پناه برنده، برای مثال درگذر از جرم که خواهنده ایم / چارۀ ما کن که پناهنده ایم (نظامی۱ - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
محل استقرار نیروی نظامی، جا، مکان، کنایه از مقام، قدر، مرتبه، برای مثال از این هر یکی را یکی پایگاه / سزاوار بگزید و بنمود راه (فردوسی۴ - ۲۹)، درگاه، آستانۀ خانه، جای پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، بی تجربه، ناگاه، غفلتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناهیده
تصویر پناهیده
پناه برده، پناه گرفته، کسی که دیگری به او پناه برده، پناه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
چراگاه دواب: و چهارصد گزی زمین... و به عهد ملک سعید اردشیر کنامگاه اسبان تازی او بود. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ گَهْ)
مخفف پناه گاه. رجوع به پناهگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده. پناه گیرنده. (برهان قاطع). پناه آورده. (آنندراج). زینهاری. زنهاری. ملتجی. جار. مولی:
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چارۀ ما کن که پناهنده ایم.
نظامی.
، پناه دهنده. ظاهراً نظامی از پناهنده، ذات باری تعالی را اراده کرده است و این تسامحی است که تنها به نظامی می برازد:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامکاری درست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پناه گرفته. پناه کرده. التجایافته. ملتجی شده:
هم آنگاهشان خواند از جای خویش
به یزدان پناهیده رفتند پیش.
فردوسی.
، پناه دهنده. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اوقات نماز پنجگانه، نام پرده ای از موسیقی. (غیاث اللغات).
- گوشۀ پنج گاه، گوشه ای در موسیقی.
، خانه پنجم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن پنج خال کعبتین باید. رجوع به شش گاه و یک گاه شود، کنایه از حواس خمسه باشد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پناه گاه. جای پناه و مأمن را نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، منصب، منزلت، قدر، رتبت، مقدار، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناگاه
تصویر بناگاه
ناگاه، ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
بر سبیل ندرت گاهی بعضی اوقات: و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابگاه
تصویر نابگاه
بی وقت نه بوقت خود، ناگهان: (عبدالله عباس روایت کرد از رسول علیه السلام که هیچکس نباشدکه کسی را به نابگاه بکشد بفتک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
نامطلع، خفته، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
جای پاسبان، جای دیده بانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیده
تصویر پناهیده
پناه گرفته التجا یافته ملتجی شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد پناه آورنده پناه گیرنده پناهیده زنهاری زینهاری ملتجی، جمع پناهندگان، پناه دهنده، باری تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
اوقات نماز پنجگانه، خانه پنجم نرد، حواس خمسه، آوازیست ایرانی و آن در پایان راست پنجگاه خوانده میشود. (پنجگاه) و (سپهر) حالت در آمد (نوا) را دارد و مثل این است که به نوای پنجم فوقانی رفته باشیم. سپس عشاق شنیده میشود و راست پنجگاه تبدیل به نوا میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناگاه
تصویر پناگاه
جای پناه و محل امن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهنده
تصویر پناهنده
((پَ هَ دِ یا دَ))
آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی
پناهنده اجتماعی: کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد
پناهنده سیاسی: کسی که به خاطر مبارزه سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناهنده میشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناه گاه
تصویر پناه گاه
جایی که برای حفظ جان و سلامتی به آن پناه برند، جای استوار، پناه جای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
جای نگهبانی، محل استقرار نیروهای انتظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
((پَ))
گوشه ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، جاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاهگاه
تصویر گاهگاه
احیانا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پندارگاه
تصویر پندارگاه
مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
پناه جو، زنهاری، زینهاری، متحصن، ملتجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد