پژمردن. پژمرده شدن: ندانم چه چشم بد آمد بر اوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی. فردوسی. بپرسید و گفتش چه دیدی بگوی چرا پژمریدت دو گلبرگ روی. فردوسی. بشکفی بی نوبهار و پژمری بی مهرگان بگرئی بی دیدگان و بازخندی بی دهن. منوچهری
پژمردن. پژمرده شدن: ندانم چه چشم بد آمد بر اوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی. فردوسی. بپرسید و گفتش چه دیدی بگوی چرا پژمریدت دو گلبرگ روی. فردوسی. بشکفی بی نوبهار و پژمری بی مهرگان بگرئی بی دیدگان و بازخندی بی دهن. منوچهری
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل: یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر. مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش). ، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل: یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر. مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش). ، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
پل. ادیب معاصر لوئی چهاردهم. متولد در بریه بسال 1624م. وی از کارمندان زیردست فوکه بود و پس از مغضوب گشتن او از کار برکنار شد و به زندان افتاد و به دفاع فوکه تذکره های شیوا و دلیرانه نوشت و پنج سال در حبس باستیل بماند. بعدها لوئی چهاردهم او را وقایعنگاری خود داد. و وی مؤلف کتابی است در تاریخ آکادمی فرانسه و در 1693م. وفات کرد
پل. ادیب معاصر لوئی چهاردهم. متولد در بریه بسال 1624م. وی از کارمندان زیردست فوکه بود و پس از مغضوب گشتن او از کار برکنار شد و به زندان افتاد و به دفاع فوکه تذکره های شیوا و دلیرانه نوشت و پنج سال در حبس باستیل بماند. بعدها لوئی چهاردهم او را وقایعنگاری خود داد. و وی مؤلف کتابی است در تاریخ آکادمی فرانسه و در 1693م. وفات کرد
لندیدن. زیر لب آواز خواندن، برآمدن. طلوع کردن. بالا گرفتن: چو خورشید بر چرخ گردد بلند ببینند تا بر که آید گزند. فردوسی. ، بالیدن. افراخته شدن: همی گشت زان فخر و زان شادمانی صنوبر بلند و ستاره منور. فرخی. ، بالا آمدن. مرتفع شدن: خشت خم خواهد شکستن شیشۀ افلاک را گر به این دستور گردد جوش این صهبا بلند. صائب (از آنندراج). - بلند گشتن آتش، شعله ور شدن آن: بکش آتش خرد پیش از گزند که گیتی بسوزد چو گردد بلند. فردوسی. - بلند گشتن سخن، طولانی شدن آن. بدرازا کشیده شدن سخن. اطاله یافتن کلام: دل در طلبت چو بند گردد ترسم که سخن بلند گردد. خاقانی. - بلند گشتن کار، دشوار شدن. مشکل شدن. دراز شدن. دراز گردیدن: بزودی بر این کین میان را ببند مبادا که این کار گردد بلند. فردوسی. و رجوع به دراز گردیدن شود. ، بپا خاستن. برخاستن: از گرانی بلند چون گردم تکیه بر چوب و بر عصا باشد. مسعودسعد. ، به حد رشد رسیدن. بزرگ شدن: بترسم که شیروی گردد بلند رساند به روم و به ایران گزند. فردوسی. چو شاپور شاپور گردد بلند شود نزد او تاج و گاه ارجمند. فردوسی. ، تعالی و ترقی یافتن: به گیتی هر آنکس که جوید گزند چو من شاه باشم نگردد بلند. فردوسی. بپرسید کزنیکوئی سودمند کدامست و مرد از چه گردد بلند. فردوسی. که بددل نگردد به گیتی بلند. فردوسی. ورجوع به بلند و بلند گردیدن و بلند شدن شود
لندیدن. زیر لب آواز خواندن، برآمدن. طلوع کردن. بالا گرفتن: چو خورشید بر چرخ گردد بلند ببینند تا بر که آید گزند. فردوسی. ، بالیدن. افراخته شدن: همی گشت زان فخر و زان شادمانی صنوبر بلند و ستاره منور. فرخی. ، بالا آمدن. مرتفع شدن: خشت خم خواهد شکستن شیشۀ افلاک را گر به این دستور گردد جوش این صهبا بلند. صائب (از آنندراج). - بلند گشتن آتش، شعله ور شدن آن: بکش آتش خرد پیش از گزند که گیتی بسوزد چو گردد بلند. فردوسی. - بلند گشتن سخن، طولانی شدن آن. بدرازا کشیده شدن سخن. اطاله یافتن کلام: دل در طلبت چو بند گردد ترسم که سخن بلند گردد. خاقانی. - بلند گشتن کار، دشوار شدن. مشکل شدن. دراز شدن. دراز گردیدن: بزودی بر این کین میان را ببند مبادا که این کار گردد بلند. فردوسی. و رجوع به دراز گردیدن شود. ، بپا خاستن. برخاستن: از گرانی بلند چون گردم تکیه بر چوب و بر عصا باشد. مسعودسعد. ، به حد رشد رسیدن. بزرگ شدن: بترسم که شیروی گردد بلند رساند به روم و به ایران گزند. فردوسی. چو شاپور شاپور گردد بلند شود نزد او تاج و گاه ارجمند. فردوسی. ، تعالی و ترقی یافتن: به گیتی هر آنکس که جوید گزند چو من شاه باشم نگردد بلند. فردوسی. بپرسید کزنیکوئی سودمند کدامست و مرد از چه گردد بلند. فردوسی. که بددل نگردد به گیتی بلند. فردوسی. ورجوع به بلند و بلند گردیدن و بلند شدن شود
افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن چنانکه بیمار یا کودکی آهسته و آرام رفتن، رفت و آمد کردن، زندگی کردن نه بدانسان که باید زیستن نه چنانکه مطلوب است زندگی بی مقصود کردن ول گشتن
افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن چنانکه بیمار یا کودکی آهسته و آرام رفتن، رفت و آمد کردن، زندگی کردن نه بدانسان که باید زیستن نه چنانکه مطلوب است زندگی بی مقصود کردن ول گشتن