جدول جو
جدول جو

معنی بلملیدن

بلملیدن(گَ تَ)
لندیدن. زیر لب آواز خواندن، برآمدن. طلوع کردن. بالا گرفتن:
چو خورشید بر چرخ گردد بلند
ببینند تا بر که آید گزند.
فردوسی.
، بالیدن. افراخته شدن:
همی گشت زان فخر و زان شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور.
فرخی.
، بالا آمدن. مرتفع شدن:
خشت خم خواهد شکستن شیشۀ افلاک را
گر به این دستور گردد جوش این صهبا بلند.
صائب (از آنندراج).
- بلند گشتن آتش، شعله ور شدن آن:
بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.
فردوسی.
- بلند گشتن سخن، طولانی شدن آن. بدرازا کشیده شدن سخن. اطاله یافتن کلام:
دل در طلبت چو بند گردد
ترسم که سخن بلند گردد.
خاقانی.
- بلند گشتن کار، دشوار شدن. مشکل شدن. دراز شدن. دراز گردیدن:
بزودی بر این کین میان را ببند
مبادا که این کار گردد بلند.
فردوسی.
و رجوع به دراز گردیدن شود.
، بپا خاستن. برخاستن:
از گرانی بلند چون گردم
تکیه بر چوب و بر عصا باشد.
مسعودسعد.
، به حد رشد رسیدن. بزرگ شدن:
بترسم که شیروی گردد بلند
رساند به روم و به ایران گزند.
فردوسی.
چو شاپور شاپور گردد بلند
شود نزد او تاج و گاه ارجمند.
فردوسی.
، تعالی و ترقی یافتن:
به گیتی هر آنکس که جوید گزند
چو من شاه باشم نگردد بلند.
فردوسی.
بپرسید کزنیکوئی سودمند
کدامست و مرد از چه گردد بلند.
فردوسی.
که بددل نگردد به گیتی بلند.
فردوسی.
ورجوع به بلند و بلند گردیدن و بلند شدن شود
لغت نامه دهخدا