جدول جو
جدول جو

معنی پلانتن - جستجوی لغت در جدول جو

پلانتن
(پْلا / پِ تَ)
کریستف. نام فرانسوی صاحب چاپخانه که در حدود سال 1520م. در سن آوانتن (تور...) متولد شد ودر آنورس مستقر گشت و در حدود سال 1582 وفات کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلاشان
تصویر پلاشان
(پسرانه)
بلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پولادتن
تصویر پولادتن
آنکه تن سخت و اندام قوی دارد، برای مثال همه خیل کابل شدند انجمن / بر آن کشته پیلان پولادتن (اسدی - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاتین
تصویر پلاتین
عنصر فلزی نقره ای رنگ و قابل تورق و مفتول شدن که در صنایع شیمیایی و الکتریکی و جواهرسازی و شکسته بندی و دندان پزشکی کاربرد دارد، طلای سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلانتر
تصویر کلانتر
بسیار باهوش و کاری، در امور نظامی رئیس کلانتری، در دورۀ صفویه تا اوایل قاجار، مسئول شهر یا محله که وظیفه اش جمع آوری مالیات و برقراری نظم و امنیت بود، رئیس و سرپرست یک صنف یا گروه
کلانتر محل: شخص فضول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاخون
تصویر پلاخون
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلم، پلخوم، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
آنچه از پلاس ساخته شده یا مانند پلاس باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزاختن
تصویر پزاختن
گداختن، فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرانتز
تصویر پرانتز
علامتی به شکل () که در دو طرف کلمه، جملۀ معترضه یا عبارت های ریاضی گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پْلا / پِ تِ)
فرانسیس. برادر گاستن پلانته، متولد در ارتز. وی در نواختن پیانو مهارت داشت. (1839-1943م.)
گاستن. طبیعی دان فرانسوی متولد در ارتز (1834- 1889م.). او اولین آکومولاتر را ساخت
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ تِ)
کارل اگوست دو... نام شاعر تغزلی آلمان در انشباخ مولد بسال 1796 میلادی و وفات بسال 1835 م
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کرسی سن. از ناحیۀ سن دنی دارای 39190 تن سکنه و راه آهن شرقی فرانسه از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
بلغت زند و پازند بمعنی افشاندن باشد و به این معنی به اضافۀ ها نیز بنظر آمده است که پسهانتن باشد و پسانمی و پسهانمی بمعنی افشانم و پسانید و پسهانید یعنی بیفشانید. (برهان قاطع). ظاهراً این صورت تصحیف فشاندن است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قدیس پانتن، یکی از پیشوایان دین مسیح. مولد در حدود سال 240 میلادی و وفات در حوالی سنۀ 306 به اسکندریه. وی نخست طریقۀ حکمای رواقی داشت. و سپس قبول دین ترسائی کرد. و دمتریوس پادشاه اسکندریه او را به ریاست مدرسه ای که برای تعلیم اصول مسیحیت بنیاد کرده بود برگماشت. از جملۀ شاگردان پانتن در این مدرسه کلمان اسکندرانی است که جانشین وی شد. پانتن مدتی از طرف دمتریوس به محلی فرستاده شد که اوزب آنرا هندوستان می نامید و ظاهراً آن محل، حبشه بوده است. و او در آنجا شروع به نشر تعالیم مسیح کرد و نسخ__ه ای از انجیل به زبان یهود یا آرامی یافت که اصلاً متعل-ق به سن ماتیو بود و او راست تفسیری بر انجیل که قطعاتی از آن باقی مانده است. ذکران وی به هفتم یولیه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگتر قوم، بزرگ اندام تر، کسی که نظم و نسق شهر بدست او بود و کدخدا یان محله را تعیین و اداره میکرد (صفویه و قاجاریه)، یا کلانتر شهر. داروغه شهر. توضیح: وظیفه کلانتر تعیین کدخدا یان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین میکرد. رسیدگی باختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله وظایف وی بوده است، سرپرست اصناف (صفویه و قاجاریه)، رئیس یکی از دسته های ایل (بزرگتر از دسته ای که تحت نظارت کدخدا ست)، رئیس کلانتر کمیسر. یا کلانتر مرز. کمیسر سر حدی. بزرگتر قوم، جسیم تر، گنده تر، تنومند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلافون
تصویر پلافون
فرانسوی آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پزانیدن پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانتز
تصویر پرانتز
قوسین، هلالین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسپین زر سپید زر از تو پال ها طلای سفید (طلا) فلزی سفید رنگ که مانند طلا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
منسوب به پلاس از پلاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاتین
تصویر پلاتین
((پِ))
طلای سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
((پَ تِ))
نشانه ای است قوسی شکل () که برای نوشتن جمله معترضه و مانند آن به کار رود، هلال، قوس، کمان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
((پَ دَ))
پختن، پزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
((خَ دَ))
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرانتز
تصویر پرانتز
کمانک
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع شدن طبیعی گوسفندان در یک محل، جمع کردن گوسفندان در
فرهنگ گویش مازندرانی