جدول جو
جدول جو

معنی پشولیده - جستجوی لغت در جدول جو

پشولیده
(پِ دَ / دِ)
بشولیده. پریشان. ژولیده. پراکنده. (برهان قاطع). متفرق:
دل درویش سراسیمه به است
طرۀ دوست پشولیده خوش است.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری).
و نیز رجوع به بشولیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شولیده
تصویر شولیده
ژولیده، شوریده، درهم و پریشان، برای مثال همی گفت شولیده دستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
پژمرده، افسرده، ژولیده، درهم شده، پریشان، ژولیده، برای مثال صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلف پژولیده و ناشسته روی (سنائی۲ - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژولیده
تصویر فژولیده
پژمرده، افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیده
تصویر بشولیده
آشفته، پریشان، درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
جستجوشده، برای مثال سخن شد پژوهیده از هر دری / ز شاهی و از شاه هر کشوری (فردوسی - ۱/۱۱۸)، رسیدگی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیده
تصویر شخولیده
نالیده، پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
آشفته کننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء).
- زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده:
رشید اختیار زمانه است طبعم
در این فن چو در زلف شولیده شانه.
انوری.
- شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی).
- شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه).
- شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو گُ تَ)
رجوع به بشولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ دَ / دِ)
پشولیده. بشوریده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی). برهمزده وبشوریده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). شوریده و پریشان. (مؤید الفضلاء). برهمزده و پریشان. (سروری). مشوش. پریشان. شوریده. مضطرب: السغل، بشولیده اعضاء. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شوریدن و شوریده و بشولیدن شود: روزی من اندر کرمان بنزدیک وی اندر آمدم با جامۀ راه بشولیده. (کشف المحجوب هجویری). مردم را کالید کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت). البته آن پیغامبر عرب را تعرض نرسانی ووقت بر وی بشولیده نگردانی. (تاریخ بیهق). و خاندان ایشان خاندان علم و زهد بوده است چون در عمل سلطان خوض کردند کار بر بعض بشولیده گشت. (تاریخ بیهق).
دل بخود بازآور و آرام گیر
جمع کن خود را بشولیده ممیر.
عطار (از سروری).
نه یکران آسوده را برنشینی
نه جغد بشولیده را برنشانی.
(شرفنامۀ منیری).
برسر آتش سودای توام سوخت جگر
اینهم از کار بشولیدۀ خام دل ماست.
(از سروری بدون ذکر نام شاعر).
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پژمرده. بی آب و تاب. افسرده. درهم. پریشان. آشفته:
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی.
سنائی.
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.
مولوی.
نبرده آن هواآب گلش را
پژولیده نکرده سنبلش را.
جامی (از فرهنگ شعوری).
، نرم گردیده، ابترشده، نصیحت کرده شده، بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده). (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
باز جسته کاویده پژوهش کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
شورانیده در هم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنجیده
تصویر پشنجیده
آب و شراب و خون و امثال آن که پاشیده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
نفرین کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروریده
تصویر پروریده
پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
شوریده ژولیده در هم پریشان، درمانده حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
افسرده، بی آب و تاب، پریشان، آشفته، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
((دِ))
شوریده، پریشان، درمانده، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
((پِ دِ))
پژمرده شدن، افسرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
((پُ دَ))
بر هم زدن، پاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیده
تصویر بشولیده
((بِ دِ))
بر هم زده، آشفته، پریشان، کارآزموده، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
((دِ))
شورانیده، درهم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
((بِ لَ دِ))
محرّک، کارساز، باهوش، دانا، بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروریده
تصویر پروریده
((پَ وَ د ِ))
پرورش یافته، چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن، پرورده
فرهنگ فارسی معین