- پشنگ (پسرانه)
- میله آهنی، نام پدرافراسیاب، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام برادرزاده فریدون پادشاه پیشدادی و نیز پدر افراسیاب
معنی پشنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- پشنگ
- افشاندن آب، آب مترشح: یک پشنگ آب، آب مترشح: یک پشنگ آب
- پشنگ
- پشنج، آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود، ترشح آب، زنبه،
برای مثال با دوات و قلم و شعر چه کار است تو را / خیز و بردار تش و دستره و پیل و پشنگ ، اهرم(ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۱)
- پشنگ ((پَ شَ))
- زنبه، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند، اهرم، تیشه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ژاله، تگرگ
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
افزار بنایان که سرش مانند کلنگ دراز است و بدان دیوار سوراخ کنند، کلنگ، اسکنه، تیشه بنایی و نجاری
غلاف خوشه خرما
کچل کل افرع
لیف خرما که از آن رسن بافند کپاک
ناقص
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
جانوری معروف که دشمن شیر است
خل، دیوانه، دزد، راهزن
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
برنج، آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود
خوشگل، زیبا، خوش نما، با مهارت
باشنگ، خوشۀ انگور آویزان از تاک، خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
ناقص، معیوب، سست، عقب افتاده، هرزه، بیهوده
حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
جوهر شمشیر، برق شمشیر، تیغ جوهردار، برق و جلا
بی سر و پا، مفلس، فرومایه، کنده و تنۀ درخت بریده شده
کلات، کلاته، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه، غلاط
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
لوله ای کوتاه فلزی یا مقوائی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحه گرم تفنگ انواع تپانچه بکار میرود
زیبا و خوشگل
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله. کرسنه گاودانه
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)