جدول جو
جدول جو

معنی پسخو - جستجوی لغت در جدول جو

پسخو
کمین گاه، جای تنگ و تاریک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستو
تصویر پستو
اتاق کوچک عقب اتاق دیگر، صندوق خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(تَقُ)
خاکستر آتش از دیگدان بیرون کردن تا جای آتش فراخ شود. (المصادر زوزنی). افروختن آتش را زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان، یا عام است. (منتهی الارب). رجوع به سخی شود
لغت نامه دهخدا
(پِ کُ)
نام شهری است کرسی و مرکز ایالتی بهمین نام در ملتقای رود پسکوه و لیکایه دارای 52 هزار تن سکنه. خانه های این شهر از چوب است و ایالت پسکو از شمال به ایالت پطرزبورگ و نووگراد محدود است واز جانب شرق به توار و اسملینسک و از سمت جنوب به ایالت وی توسک و از غرب به ایالت ریگا، طول آن 340 و عرض 225 هزارگز است و سکنۀ آن نزدیک 800 هزار تن است. و چون اراضی آنجا نهایت حاصل خیز است می توان محصولات بسیار از آنجا بدست آورد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
مصغر پسر. پسرک. پسر خرد. پسر کوچک. پسرچه. نیمچه پسر:
چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ)
صندوق خانه کوچک
لغت نامه دهخدا
(پَ خَ)
حواطه. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را:
کند مدخّر قدرش گه ذخیرۀ جود
بجای خنب نطاقات چرخ را پرخو.
آذری.
- پرخو کردن، فرخو کردن. بریدن و هموار کردن شاخه های زیادتی درخت. پیراستن درختان یعنی بریدن شاخه های زیادتی آنرا تا به اندام نشو و نما کنند. (برهان).
، در بعض نسخ به پرخو معنی شادمانی نیز داده اند. (شعوری). و رجوع به فرخو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسر کوچک فرزند خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستو
تصویر پستو
صندوقخانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ))
اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
((پَ خُ))
فرخو، پیراستن درختان، بریدن شاخه های زیادی اشجار
فرهنگ فارسی معین
اخمو
فرهنگ گویش مازندرانی
پخو، دانه ی پوک شالی، اخمو، بدمنش، بدخوراک
فرهنگ گویش مازندرانی
کمین، په کمین نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنفت نمودن کسی را از رونق و اعتبار انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
تفاله ی چای
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که خورشید به آن جا کمتر می تابد، جنگل یا زمینی که در.، به جلو هل دادن، از گیاهان خودرو مانند نعناع، تفاله و آشغال گیاهی، وسیله ای شبیه ماله جهت هموار کردن خزانه ی شالی، آب پس مانده، پس آب، آبی که از دوباره چلاندن غوره ی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی