جدول جو
جدول جو

معنی پرکوک - جستجوی لغت در جدول جو

پرکوک
پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
فرهنگ فارسی عمید
پرکوک
عمارت، عمارت عالی، قصر، کاخ
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
فرهنگ فارسی عمید
پرکوک
(پُ)
ساعت پرکوک، که کوک بسیار خواهد
لغت نامه دهخدا
پرکوک
که کوک بسیار خواهد: ساعت پرکوک. عمارت عالی
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکوک
تصویر رکوک
رکو، پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوس
تصویر پرکوس
پرچین و چروک، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
شهر زیبایی در شمال عراق. قلعۀ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص 651). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. 65هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پتک آهنگران باشد و بعربی مطراق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) ، تکیه گاه چوبین که بر کنار بام نصب کنند و آنرا بعربی محجر خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). طارمی. نردۀ چوبین که بر کنار بام و صفه و ایوان سازند تا کس نیفتد، عمارت عالی. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کلاه گونه که از موی عاریه ساخته در مصر و ایران قدیم و اروپا بکار میبردند. پروک دو شو. کلاه موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شتر لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رک ّ. رجوع به رک شود، سقاء مرکوک، مشک مروسیدۀ اصلاح یافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 559 تن. آب از رودخانه. محصولات غلات، زعفران، شلغم. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ کُ)
نام یکی از سیاحان انگلیسی، وی بسال 1704 میلادی در سوتامپتون تولد یافت و در سال 1765 میلادی درگذشت. وی در مشرق زمین بسیاحت پرداخت، مصر، سوریه، جزیره العرب، و آناطولی را بدید و سیاحت نامه ای در سه جلد بنگاشت. (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از مستشرقین انگلیسی متولد بسال 1604 میلادی و متوفی بسال 1690 میلادی وی مدرس زبان عرب در آکسفورد بود و تاریخ ابوالفرج و بعض دیگر از آثار عربیه را بانگلیسی ترجمه و نقل کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
پسر پوکوک مستشرق انگلیسی مذکور در مادۀ قبل. وی بزبان عرب آشنائی داشت و در معیت پدرش تاریخ مصر عبداللطیف و پاره ای از کتب دیگر عربی را به انگلیسی نقل و ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عمارت عالی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوک خدابنده لو در ولایت همدان
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یا رگوک. لته و پارچۀ کهنه. (ناظم الاطباء). به معنی رکو است که جامه و لتۀ کهنۀ از هم رفته باشد. (برهان). وصله. پاره که بر جامه زنند. (از شعوری ج 2 ورق 24) :
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده ز غم چون رکوک بوق چو آهن.
پسر رامی (از لغت فرس).
رجوع به رکو شود.
- رکوک حیض، کهنۀ حیض و پارچه ای که زنان در ایام حیض برخود بردارند. (ناظم الاطباء) : نسی. نسی، رکوک حیض که بیندازند آن را. (منتهی الارب). رجوع به رکو و رکوه و رگو شود.
، کرباس. (از فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
که کوس بسیار دارد. پرشکن. پرنورد. بسیار کیس:
سر بتاب از حسد و گفتۀ پرمکر و دروغ
چوب ترمغزمخر جامۀ پرکوس و اریب.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوس شود
لغت نامه دهخدا
پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
((پَ))
پتک آهنگران، نرده جلو ایوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرگوک
تصویر پرگوک
((پَ))
عمارت عالی
فرهنگ فارسی معین
پاشیدن آب به اطراف هنگام جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای شبیه به گوشت کوب که یک سوی آن پهن بوده و در آن میخ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندرج شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن، به آوردن چیزی هم چون پلک چشم، محل اتصال مژه به.، مچاله، جمع شده، کز کرده، افسرده دل
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، آغاز سربالایی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی