معنی پرکوس - فرهنگ فارسی عمید
معنی پرکوس
- پرکوس
- پرچین و چروک، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
تصویر پرکوس
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با پرکوس
پرکوس
- پرکوس
- که کوس بسیار دارد. پرشکن. پرنورد. بسیار کیس:
سر بتاب از حسد و گفتۀ پرمکر و دروغ
چوب ترمغزمخر جامۀ پرکوس و اریب.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوس شود
لغت نامه دهخدا
پرکوک
- پرکوک
- پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
فرهنگ فارسی عمید