یا رگوک. لته و پارچۀ کهنه. (ناظم الاطباء). به معنی رکو است که جامه و لتۀ کهنۀ از هم رفته باشد. (برهان). وصله. پاره که بر جامه زنند. (از شعوری ج 2 ورق 24) : پست نشسته تو در قبا و من اینجا کرده ز غم چون رکوک بوق چو آهن. پسر رامی (از لغت فرس). رجوع به رکو شود. - رکوک حیض، کهنۀ حیض و پارچه ای که زنان در ایام حیض برخود بردارند. (ناظم الاطباء) : نسی. نسی، رکوک حیض که بیندازند آن را. (منتهی الارب). رجوع به رکو و رکوه و رگو شود. ، کرباس. (از فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (از برهان)