جدول جو
جدول جو

معنی پروون - جستجوی لغت در جدول جو

پروون
(پْرُ / پِ رُ وَ)
نام قصبه ای در 40 هزارگزی ملون از ایالت سن ا مارن و آن دارای بیمارستان و کلیسائی قدیمی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنون
تصویر پرنون
(دخترانه)
پرنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمون
تصویر پرمون
(دخترانه)
زینت و آرایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگون
تصویر پرگون
(دخترانه)
لطیف چون پر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروین
تصویر پروین
(دخترانه)
ثریا، نام یک صورت فلکی، ستارگان کوچک نزدیک به هم، دسته ای از شش ستاره درخشان در صورت فلکی ثور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروان
تصویر پروان
دستگاهی که با آن ابریشم را تاب دهند، چرخ ابریشم تابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخون
تصویر پرخون
بسیار خون آلود، خون بار، خونین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، برای مثال ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنون
تصویر پرنون
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، برنو، پرنو، برنون، برای مثال نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران - ۳۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
غربال، آردبیز، هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، برای مثال چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همی پوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱ - ۱۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریون
تصویر پریون
بیماری خارش پوست بدن، جرب، گری
فرهنگ فارسی عمید
ذرۀ بسیار ریز ماده دارای بار الکتریکی مثبت که از اجزای تشکی دهندۀ اتم است
فرهنگ فارسی عمید
چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده می شود که در یک جا به صورت خوشه ای جمع شده و با هم در فضا حرکت می کنند، ثریا، برای مثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دوجو (حافظ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
دیبای منقش. پرنو. پرنیان:
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون.
رودکی (از شعوری) (جهانگیری).
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.
منوچهری.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست.
اسدی.
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند
لغت نامه دهخدا
(پَ)
زینت و آرایش باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
شش ستاره است یک به دیگر خزیده مانند خوشۀ انگور. (التفهیم بیرونی). چند ستارۀ کوچک باشد یکجا جمع شده در کوهان ثور و آنرا بعربی ثریا خوانند و نام منزلی است از جملۀ 28 منزل قمر و بعضی گویند این ستاره ها دنبۀ حمل است نه کوهان ثور و اول اصح است. (برهان قاطع). شش ستارۀ کوچک که با هم مجتمعاند و در ایام زمستان از اول شب نمایان باشند. (غیاث اللغات). پروین را بعربی ثریا، هم چنین النجم گویند. در منظومۀ ستاره های برج ثور دو گروه ستاره موجود است که یکی همین پروین است و به یونانی پله ایادس گفته اند یعنی انبوه که ثریا بعربی هم همان معنی را دارد و از ستاره های شفاف ثریا یکی را هادی النجم و دیگری را تالی النجم وسومی را که از پشت سر اینها می آید دبران گویند. گروه دوم را به مناسبت ستارۀ شفاف بزرگ آن بعربی الفنیق (شتر نر، حیوان نر) و ستاره های اطراف آن را القلاص (شتران کوچک) و به یونانی هیادس گفته اند. پروین چند ستارۀ خرد باشد نزدیک هم و مردم آن را بیکدیگر بسیار نمایند چه گویند بر اجتماع دلالت دارد برخلاف بنات النعش که بر تفرقه دلیل کندو بدین سبب به یکدیگر ننمایند. (صحاح الفرس). پرو. پروه. پرن. پرند. نرگسه. نرگسۀ چرخ. نرگسۀ سقف لاجورد. رفه. رمه. و رجوع به ثریا شود:
هست پروین چو دستۀ نرگس
همچو بنات نعش رنگینان.
فیروز مشرقی (از فرهنگ رشیدی).
ستاره چو گل گشت و گردون چو باغ
چو پروانه پروین و مه چون چراغ.
فردوسی.
در و دشت گفتی که زرین شده ست
کمرها ز گوهرچو پروین شده ست.
فردوسی.
بت آرای چون او نبینی بچین
بر او ماه و پروین کنند آفرین.
فردوسی.
دو لشکر بناگه بهم باز خورد
به پروین برآمد خروش نبرد.
فردوسی.
وز آنروی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به پروین کشید.
فردوسی.
ازینسان یکی شارسان ساختم
سرش رابه پروین برافراختم.
فردوسی.
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
نه خورشید پیدا نه پروین نه ماه.
فردوسی.
کسی کش پدر ناصرالدین بود
سر تخت او تاج پروین بود.
فردوسی.
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کز این دو شب من شعاع برزد پرو.
کسائی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
بر فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمان گون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
بجای نعل نومه بسته برپای
بجای درّ پروین بفته بر بش.
اسدی.
نادان اگر نیاید پیشم عجب چه داری
پروانه چون برآید هرگز بچرخ پروین.
ناصرخسرو.
آنگه یقین بدان که برون آید
از کوه تن بجای گهر پروین.
ناصرخسرو.
چشم و دهن و دو بینی و گوش
پروین تو است خود همی بین.
ناصرخسرو.
صبح را بنگر پس پروین بدان ماند درست
کز پس سیمین تذروی بسدین عنقاستی.
ناصرخسرو.
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.
پروین بجای قطره ببارد ز میغ
گر میغ بگذرد ز بر برزنش.
ناصرخسرو.
جمع برآمد همی شکوفه چو پروین
باز شود چون بنات نعش پریشان.
عثمان مختاری.
آن قوم که بودند پراکنده تر از نعش
گشتند فراهم ز سخای تو چو پروین.
سنائی.
گاویست در آسمان سنامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت گشای ای مرد یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.
خیام.
که تا مهد بر پشت پروین کشم
بیاد شه آن جام زرین کشم.
نظامی.
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وانچه در خواب نشد چشم من و پروین است.
سعدی.
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور.
سعدی (بوستان).
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت آنک ماه و پروین.
سعدی (گلستان).
مگر پروین نماید بر سواد شب که این خازن
بروی نطع مشکین ریخت مشت لولوءلالا.
نظام استرابادی.
گه ز پروینش چون بنات النعش
جمع دشمن همه پریشان باد.
؟
مگر که پروین بر آسمان سپاه تو شد
که هیچ حادثه آنرا ز هم نکرد جدا
؟

نام یکی از دیه های فرح آباد مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پِ ژَ)
نقاش ایتالیائی. مولدکاستلو دلاّ پیو در ایالت پروز بسال 1446 و وفات بسال 1524 میلادی او از خاندانی بی نام و فقیر بود پس از آنکه به مقدمات فن آشنا شد به فلورانس و سپس به روم رفت و آثار مشهود از خود بجای گذاشت پس از بازگشت به پروز در سال 1490 میلادی کارگاهی تأسیس کرد و با شاگردان خویش آثار کثیر برای کلیساهای آن ناحیت بوجود آورد پروژن به نقاشیهای غیردینی نیز پرداخته است بموجب داستانهائی که درباره عقاید او مشهور است پروژن در پیری تقریباً به بیدینی گرائید و گویند او بسیار ممسک بود و از تأثری که به سبب دزدی اموال او در وی پدید آمد بمرد. آثار او خالی از ابتکار لیکن دارای ملاحت و روشنی رسم و جذبۀ رنگ آمیزی است. نقاشیهای او در موزه های اروپا پراکنده است و از مشهورترین آنها است: بتول عذرا و کودک عیسی با دو قدیسه و دو ملک. شهادت سباستین قدیس. عشق و عفت (موزۀ لوور). بتول عذرا با جمع قدیسان (موزۀ وین). ظهور بتول عذرا به برنار قدیس (موزۀ مونیخ)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ زَ)
پرویزن. پرویز. پریزن. پریز. آردبیز. غربال، هرچیز پرسوراخ و شبکه دار:
چرخ پنداری بخواهد بیختن
زان همی پوشد لباس پروزن.
ناصرخسرو.
و رجوع به پرویزن شود
لغت نامه دهخدا
(پْرو / پِ دُنْ)
پیر پل. نقاش فرانسوی متولد در کلونی. پس از اکمال دروس خود در دیژن بسال 1870 میلادی به پاریس شد و بعد سفری به ایتالیا کرد و از سال 1789 در پاریس اقامت گزید و به افکار انقلابی گرائید. در ایام انقلاب زندگانی دشوارپرکشاکشی داشت و معاش خود را از نقاشی و رسم و تصویرسازی بدست میکرد و تنگدستی او تا عصر امپراطوری ناپلئون دوام یافت و مردم چنانکه می بایست به مقام بلند وی در هنر پی نبردند در این عصر جمعی متفنن به جمعآوری آثار وی پرداختند و گشایشی در کار او پدید آمد. او حقاً بزرگترین مبتکر نقاشی عصر خویش است بهترین آثار او ’عدالت و انتقام در پی جنایت’ و ’ربودن پسیشه (پسوخه) ’ است و به سال 1823 میلادی در پاریس درگذشت
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دایره و هرچیز میان تهی را گویند مانند چنبر و طوق و هالۀ ماه و امثال آن. (برهان قاطع). هرچیز گرد میان تهی. چنبرماه. خرمن ماه:
آنچ بعلم تو اندر است گر آنرا
گرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون.
دقیقی.
گاه چون ایوان پرهون گرد گرددسر بسر
گاه چون کاخ عقیقین بام و زرین در شود.
فرخی.
ای شده غافل ز علم و حجت و برهان
جهل کشیده بگرد جان تو پرهون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
نام شهری نزدیک غزنه. (لغت نامۀ اسدی). و معرب آن فروان است. بین غزنه و بامیان و قریب به سرچشمۀ رودخانه لوکر در یک فرسخی این محل بین سلطان جلال الدین منکبرنی وقوتوقو از سرداران چنگیز جنگی روی داد که به فتح سلطان تمام شد:
بدو گفت کای نامبردار هند
ز پروان بفرمان تو تا بسند.
فردوسی.
گفت سالار قوی باید بپروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری.
چون بپروان رسید [بوطالب (ظ. ابوطاهر، تبانی] فرمان یافت. (تاریخ بیهقی ص 194). پادشاه محتشم و بی منازع و فارغ دل میرفت تا بپروان و از پروان برفتند... تا منزل بلق. (تاریخ بیهقی ص 246). و چون شنود که موکب سلطان [مسعود] از پروان به غزنین روی دارد. (تاریخ بیهقی ص 251). و از کابل برفت امیر و به پروان آمد. (تاریخ بیهقی ص 286). و قاضی تبانی نیز بپروان فرمان یافت و بوالقاسم با خدم و مهد بغزنی آمد. (تاریخ بیهقی ص 537). و امیر بتعجیل برفت و بپروان یکروز مقام کرد و ازبژغوزک بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 570). و گفت [سلطان مسعود] آنچه من دانم شما ندانید بباید ساخت و بزودی سوی پروان و هیسبان رفتن. (تاریخ بیهقی ص 657)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریون
تصویر پریون
مرضی است با خارش گر جرب قوباء
فرهنگ لغت هوشیار
چند ستاره که در آسمان در یکجا جمع شده و بشکل یک ستاره دیده میشود گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
کمربند، طوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروان
تصویر پروان
چرخی که ابریشم را بدان از پیله بر آورند و آن چرخ را بپای گردانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروتون
تصویر پروتون
ذره ای بسیار ریز در ماده که دارای بار الکتریکی مثبت است
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت مرکزی اتم که با نوترون تشکیل هسته را می دهد مثلا اتم ئیدرژن معمولی شامل یک هسته است که تنها از یک پرتون تشکیل یافته است. وزن آن در حدود 1846، 1845 وزن اتم ئیدرژن را تشکیل میدهد و چون بیشتر وزن اتم ئیدرژن مربوط باین قسمت است می توانیم بگوییم که یک پرتون در حدود یک واحد اتمی وزن دارد با وجود اینکه پرتون این قدر سنگین تر از الکترون (باندازه 1846، 1 وزن سبکترین اتمهای ئیدرژن معمولی) میباشد حجم آن فقط 5، 2 حجم الکترون را دارد. پرتون مقدار بسیار کمی الکتریسیته مثبت دارد که از حیث مقدار با الکتریسیته الکترونها برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
((پَ وَ))
پرویزن، هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروان
تصویر پروان
((پَ))
چرخ ابریشم ریسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنون
تصویر پرنون
((پَ))
دیبای منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریون
تصویر پریون
((پَ))
گر، جرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروین
تصویر پروین
((پَ))
ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد، نام منزلی از منازل قمر، پرن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
((پَ))
هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند، هاله، خرمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
دایره، اکلیله
فرهنگ واژه فارسی سره