شش ستاره است یک به دیگر خزیده مانند خوشۀ انگور. (التفهیم بیرونی). چند ستارۀ کوچک باشد یکجا جمع شده در کوهان ثور و آنرا بعربی ثریا خوانند و نام منزلی است از جملۀ 28 منزل قمر و بعضی گویند این ستاره ها دنبۀ حمل است نه کوهان ثور و اول اصح است. (برهان قاطع). شش ستارۀ کوچک که با هم مجتمعاند و در ایام زمستان از اول شب نمایان باشند. (غیاث اللغات). پروین را بعربی ثریا، هم چنین النجم گویند. در منظومۀ ستاره های برج ثور دو گروه ستاره موجود است که یکی همین پروین است و به یونانی پله ایادس گفته اند یعنی انبوه که ثریا بعربی هم همان معنی را دارد و از ستاره های شفاف ثریا یکی را هادی النجم و دیگری را تالی النجم وسومی را که از پشت سر اینها می آید دبران گویند. گروه دوم را به مناسبت ستارۀ شفاف بزرگ آن بعربی الفنیق (شتر نر، حیوان نر) و ستاره های اطراف آن را القلاص (شتران کوچک) و به یونانی هیادس گفته اند. پروین چند ستارۀ خرد باشد نزدیک هم و مردم آن را بیکدیگر بسیار نمایند چه گویند بر اجتماع دلالت دارد برخلاف بنات النعش که بر تفرقه دلیل کندو بدین سبب به یکدیگر ننمایند. (صحاح الفرس). پرو. پروه. پرن. پرند. نرگسه. نرگسۀ چرخ. نرگسۀ سقف لاجورد. رفه. رمه. و رجوع به ثریا شود: هست پروین چو دستۀ نرگس همچو بنات نعش رنگینان. فیروز مشرقی (از فرهنگ رشیدی). ستاره چو گل گشت و گردون چو باغ چو پروانه پروین و مه چون چراغ. فردوسی. در و دشت گفتی که زرین شده ست کمرها ز گوهرچو پروین شده ست. فردوسی. بت آرای چون او نبینی بچین بر او ماه و پروین کنند آفرین. فردوسی. دو لشکر بناگه بهم باز خورد به پروین برآمد خروش نبرد. فردوسی. وز آنروی لشکر سوی چین کشید سر نامداران به پروین کشید. فردوسی. ازینسان یکی شارسان ساختم سرش رابه پروین برافراختم. فردوسی. جهان گشت چون روی زنگی سیاه نه خورشید پیدا نه پروین نه ماه. فردوسی. کسی کش پدر ناصرالدین بود سر تخت او تاج پروین بود. فردوسی. سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز کنون کز این دو شب من شعاع برزد پرو. کسائی. با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک بر فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ. عسجدی. وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمان گون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی. بجای نعل نومه بسته برپای بجای درّ پروین بفته بر بش. اسدی. نادان اگر نیاید پیشم عجب چه داری پروانه چون برآید هرگز بچرخ پروین. ناصرخسرو. آنگه یقین بدان که برون آید از کوه تن بجای گهر پروین. ناصرخسرو. چشم و دهن و دو بینی و گوش پروین تو است خود همی بین. ناصرخسرو. صبح را بنگر پس پروین بدان ماند درست کز پس سیمین تذروی بسدین عنقاستی. ناصرخسرو. پروین چو هفت خواهر خود دایم بنشسته اند پهلوی یکدیگر. ناصرخسرو. پروین بجای قطره ببارد ز میغ گر میغ بگذرد ز بر برزنش. ناصرخسرو. جمع برآمد همی شکوفه چو پروین باز شود چون بنات نعش پریشان. عثمان مختاری. آن قوم که بودند پراکنده تر از نعش گشتند فراهم ز سخای تو چو پروین. سنائی. گاویست در آسمان سنامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین چشم خردت گشای ای مرد یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین. خیام. که تا مهد بر پشت پروین کشم بیاد شه آن جام زرین کشم. نظامی. همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وانچه در خواب نشد چشم من و پروین است. سعدی. بتابد بسی ماه و پروین و هور که سر برنداری ز بالین گور. سعدی (بوستان). اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفت آنک ماه و پروین. سعدی (گلستان). مگر پروین نماید بر سواد شب که این خازن بروی نطع مشکین ریخت مشت لولوءلالا. نظام استرابادی. گه ز پروینش چون بنات النعش جمع دشمن همه پریشان باد. ؟ مگر که پروین بر آسمان سپاه تو شد که هیچ حادثه آنرا ز هم نکرد جدا ؟
نام یکی از دیه های فرح آباد مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)