جدول جو
جدول جو

معنی پروراننده - جستجوی لغت در جدول جو

پروراننده
پرورش دهنده
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
فرهنگ فارسی عمید
پروراننده
(پَرْ وَ نَنْ دَ / دِ)
آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی. تربیت کننده. بزرگ کننده:
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ.
فردوسی.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی.
، بوجودآورنده:
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
، غذادهنده
لغت نامه دهخدا
پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
فرهنگ لغت هوشیار
پروراننده
((پَ وَ نَ دِ))
مربی، غذا دهنده، به وجود آورنده
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
فرهنگ فارسی معین
پروراننده
مربی
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشاننده
تصویر پوشاننده
کسی که روی چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولاننده
تصویر پژولاننده
افسرده کننده، رنجه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنکه یا آنچه چیزی را بپوساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
پروردن، پرورش دادن، برای مثال جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی - ۱/۸۵)
تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
دواننده، آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، آنکه سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
پژمرده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
آنکه دانه یا گیاهی را رویانده و پرورش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
کسی که مردم را بشوراند، آنچه کسی را به هیجان بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
پرورده، پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسنده
تصویر پرواسنده
لمس کننده
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ دَ / دِ)
پرورده. پرورانده. پرورش یافته. تربیت کرده:
ببیند یکی روی دستان سام
که بد پرورانیده اندر کنام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ کَ دَ)
پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن. تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی.
کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار.
فردوسی.
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی وخود بشکری.
فردوسی.
من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. (قصص الانبیاء ص 829) ، تغذیه، انشاء. (منتهی الارب) ، زخرفه. آراستن ظاهر کلام: هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ هََ تَ)
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.
فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ نَ دَ / دِ)
که بپژمراند. پژمرده کننده
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ دَ / دِ)
لمس کننده. دست مالنده برای تمییز درشتی و نرمی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
آنچه پوساند. آنکه بپوسیدن دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوراننده
تصویر گوراننده
درهم و برهم کننده آشفته سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
تحریک کننده، انگیراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنچه که بپوساند آنکه بپوسیدن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراننده
تصویر خوراننده
کسس که غذا یا چیز دیگر (مانند سم) را بدیگری بخوراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
آنکه بپژمراند آنکه پژمرده کند
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
پرورده پرورش یافته تربیت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیدن
تصویر پرورانیدن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پروراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پرورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
((پَ وَ دِ))
پرورده، پرورش یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواسنده
تصویر پرواسنده
حسگر
فرهنگ واژه فارسی سره