جدول جو
جدول جو

معنی پویاننده

پویاننده
دواننده، آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، آنکه سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پویاننده

پویاننده

پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
پویاننده
فرهنگ لغت هوشیار

پویاننده

پویاننده
آنکه کسی را بپوییدن دارد. براه برنده. دواننده. بپویه دارنده. بپویه برنده
لغت نامه دهخدا

رویاننده

رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
رویاننده
فرهنگ لغت هوشیار

رویاننده

رویاننده
که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا