جدول جو
جدول جو

معنی پروراندن

پروراندن((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پرورانیدن
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پروراندن

پروراندن

پروراندن
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار

پروراندن

پروراندن
پروردن، پرورش دادن، برای مِثال جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی - ۱/۸۵)
تربیت کردن
پروراندن
فرهنگ فارسی عمید

پروراندن

پروراندن
پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن. تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی.
کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار.
فردوسی.
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی وخود بشکری.
فردوسی.
من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. (قصص الانبیاء ص 829) ، تغذیه، انشاء. (منتهی الارب) ، زخرفه. آراستن ظاهر کلام: هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455)
لغت نامه دهخدا

پرورانیدن

پرورانیدن
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار

پرورانیدن

پرورانیدن
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پروراندن
پرورانیدن
فرهنگ فارسی معین

پرورانیدن

پرورانیدن
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.
فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا