جدول جو
جدول جو

معنی پرغریو - جستجوی لغت در جدول جو

پرغریو
پرخروش، پرشور، پرغوغا
تصویری از پرغریو
تصویر پرغریو
فرهنگ فارسی عمید
پرغریو
(پُ غَ)
پرغوغا. پرشور:
چو آگه شد از رستم و کار دیو
پر از خون شدش چشم و دل پرغریو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرغریو
پر خروش و غوغا
تصویری از پرغریو
تصویر پرغریو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریرو
تصویر پریرو
(دخترانه)
پری چهره، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرارین
تصویر پرارین
(دخترانه)
خوب و نیکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمیو
تصویر پرمیو
مرض سوزاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریری
تصویر پریری
پریروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپری
تصویر پرپری
هر چیز پوسته مانند و نازک مثلاً نان پرپری، عبای پرپری، کبوتری که پرهایش را قیچی می زنند و آن را روی بام رها می کنند تا کبوترهای دیگر به هوای او بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرغرور
تصویر پرغرور
پرنخوت، پرناز و متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرآرزو
تصویر پرآرزو
بسیار آرزومند، دارای آرزوی بسیار، برای مثال کنون گر شاد و گر غمناک رفتم / دلی پرآرزو با خاک رفتم (عطار۱ - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پریروئی و ماهی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
پریرو تاب مستوری ندارد
چو دربندی ز روزن سر برآرد.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
(پْرِ/ پِ رِ)
یکی از شش سنجاق ولایت قوصوه است و در غرب این ولایت واقع است دارای 400 قریه و تخمیناً 260000 تن سکنه. بیشتر اهالی آنجا مسلمان آرناؤد باشند و کمی مسیحی و دو زبان آرناؤد و ترکی در آنجا متداول است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پریر. پریرینه
لغت نامه دهخدا
(پَ / وْ)
مرضی باشد که آنرا عوام سوزاک خوانند چه بوقت بول کردن مجرای بول بسوزش درآید و بعربی حرقهالبول گویند. (برهان). و یاء این کلمه به ضبط برهان و رشیدی مجهول است. و رشیدی گوید ظاهراً این لفظ هندی باشد
لغت نامه دهخدا
(پُ)
سخت آرزومند:
بمانم پر از درد و اندوه و خشم
پر از آرزو دل، پراز آب چشم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ)
یکی از شهرهای بزرگ آرناؤدستان است از جزو ولایت قوصوه و مرکز سنجاقی است. و آن بر کنار رود خانه کوچکی است که به بحر ابیض ریزد واقع در 55 هزارگزی شمال غربی اسکوب. شهری زیبا و صاحب چهل و چند هزارتن سکنه و دارای چهارسوقی بزرگ و24 مسجد جامع و مدارس متعدد. بعضی صنایع نیز از قبیل مقراض و قلمتراش و اسلحه و ظروف نقره و غیره دارد. مردمش بتمامه آرناؤد باشند که قسم اعظم آنان مسلمان و بقیه ارتدوکس و کاتولیک اند و معدودی نیز از مردم اولاخ و بلغار در آنجا سکنی دارند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
به لغت زند و پازند بمعنی خوب و نیکو باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
پریروی دندان بلب برنهاد
مکن گفت از این گونه بر شاه یاد.
فردوسی.
ده اسب گرانمایه با تاج زر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
برآمیز دینار و مشک و گهر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی بیداربخت.
فردوسی.
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دختر بدین کرم داد.
فردوسی.
قباد آن پریروی را پیش خواند
بزانوی کندآورش برنشاند.
فردوسی.
پریروی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز.
فردوسی.
ده اسب آوریدش بزرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام.
فردوسی.
دو پنجه پریروی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی فرخنده بخت.
فردوسی.
ز ساقیان پریروی پرنیان برگیر
میی چنانکه چو جان در بدن بوددر دن.
سوزنی.
صف زده بینم پریرویان به پیش صدراو
چون سلیمانست گویی خواجه و ایشان پری.
سوزنی.
مبادت یکزمان جان و دل از لهو و لعب خالی
جز از عشق پریرویان نباشد در دلت سودا.
سوزنی.
بگفت آنجاپریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند.
سعدی (گلستان).
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند.
حافظ.
نه بزم باده ای نی شوخ چشمی نی پریروئی
بدین آشفتگی چون بشکفانم چین ابروئی.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(پُ غُ)
پرفریفتگی:
بر گوشیار آمد از راه دور
دلی پرارادت سری پرغرور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پُ غَ / غِرَ)
پرحسد و رشک، پرحمیت
لغت نامه دهخدا
(پُ فَ / فِ)
پرعشوه. سخت مکار. سخت حیله گر:
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر زین فرازی ببینی نشیب.
فردوسی.
بدانگه که گرسیوز پرفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت کای پرفریب
بپیش فراز تو آمد نشیب.
فردوسی.
چنین است کردار این پرفریب
چه مایه فراز است و چندین نشیب.
فردوسی.
بدان ای جهاندیدۀ پرفریب
بهر کار دیده فراز و نشیب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ کْری)
نوعی از حشرات دارای چهار بال از خانوادۀ زی ژنیوه دارای انواع فرعی بسیار
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر ریش
تصویر پر ریش
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغرور
تصویر پرغرور
پرناز و متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغرو
تصویر غرغرو
آنکه بسیار غرغرکند برای اظهار ناخشنودی غرغری
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که غرغر کند غرغرو، گویی کوچک و میان سوراخ که چون تکان دهند صدا کند، پیاله ای کوچک را به وسیله موی دم اسب بیک قطعه چوب آویزند و چون پیاله را دور گرداند صدای غرغر از آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریروی
تصویر پریروی
که رویی چون پری دارد پریچهره زیبا روی خوبروی پریرخ پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریرو
تصویر پریرو
پریچهره، زیبا رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریری
تصویر پریری
منسوب به پریر پریرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرریش
تصویر پرریش
آنکه ریشی انبوه و پر دارد مردی که محاسن انبوه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپرو
تصویر پرپرو
نازک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
جامه عبا نان و جز آن که سخت باریک و نازک و تنک باشد: نان پرپری عبای پرپری، (کبوتر بازی) کبوتر ماده ای که پرودمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را ببام خانه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپری
تصویر پرپری
((پِ پِ))
هر چیز نازک و پوسته مانند، کبوتر ماده ای که پر و دمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را به بام خانه خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغرو
تصویر غرغرو
((غُ غُ))
آن که برای اظهار ناخشنودی بسیار غرغر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنیرو
تصویر پرنیرو
مغذی
فرهنگ واژه فارسی سره