جدول جو
جدول جو

معنی پرشکن - جستجوی لغت در جدول جو

پرشکن
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
تصویری از پرشکن
تصویر پرشکن
فرهنگ فارسی عمید
پرشکن
(پُ شِ کَ)
سخت مجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ:
ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن
باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن.
فرخی.
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند.
حافظ.
، پرغم و اندوه:
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر زگفتار و دل پرشکن.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرشکن
پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرشکنج
متضاد: صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشان
تصویر پرشان
(پسرانه)
رزمجو، رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پراکن
تصویر پراکن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکنج
تصویر پرشکنج
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکن
تصویر رشکن
رشکین، باغیرت، غیور، دارای رشک و حسد، حسود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد
سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ کِ)
غیور. (از برهان) (از شعوری ج 2 ص 19). به معنی غیور آمده. (فرهنگ جهانگیری). مخفف رشک گن. غیور. باغیرت. رشکین. رشکناک. باحمیت. با نام و ننگ. با ننگ و نام. (یادداشت مؤلف) ، غیور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان). رشکناک یعنی غیور. (انجمن آرا) ، صاحب حسد. (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشکناک شود، دارای غبطه. (فرهنگ فارسی معین) ، متکبر و صاحب عجب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رِ کِ)
رشکناک. آنکه تخم شپش به موی سرش افتاده باشد. پر از رشک تخم شپش. (یادداشت مؤلف) :
بوالمجدک رشکن آنکه از رشک
صد خوشه ز سر توان درودش.
اثیر اومانی.
و رجوع به رشکناک و رشکین شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
کشوث. (حبیش تفلیسی). سس حماض الأرنب. افرهنج. خنگو. اکشوث. کثوث. کثوتا
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ / تِ)
درشکننده. شکننده در و گوهر. خرد کننده در. مفتت مروارید:
کی شدی این سنگ مفرح گزای
گر نشدی درشکن و لعل سای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَبْ وَبَ)
مملو گشتن. امتلاء. ملاء:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.
سعدی.
، بسیار شدن:
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست.
سعدی.
- پر شدن آوند، تمذّج.
- پر شدن شکم، اندراع. اکتظاظ
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
کلان شکم. بزرگ شکم: کعر، کودک پرشکم. اکعر، پرشکم فربه. (منتهی الارب).
- پرشکم گردیدن، کلان شکم گردیدن. بزرگ شکم گردیدن: کعرالصبی، پرشکم گردید (کودک) از بسیارخواری. کشاء. تکشوّء. مسعور. (منتهی الارب) : کشی ٔ، تکشوّء، کشاء، پرشکم شدن از طعام
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
پرشکنی در موی، پرچینی. پرشکنجی. پرآژنگی. پرنوردی. پرانجوغی
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
پرچین. پرشکن. پرآژنگ. پرنورد. پرانجوغ، مجعد (موی)
لغت نامه دهخدا
آنکه سر کسان را بشکند، تفسیم وجه با جنسی میان گروهی، دریافت وجه یا جنسی از اهل محلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکم
تصویر پرشکم
بزرگ شکم کلان شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشکن
تصویر درشکن
خرد کننده در، شکننده در و گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکن
تصویر رشکن
غیور، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن انگشتان در موقع عیش و طرب و رقص که صدایی از آن حادث گردد بشکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکن
تصویر پر شکن
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
((~. ش کَ))
تقسیم وجه یا جنسی میان گروهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشکن
تصویر رشکن
((رَ کِ))
حسود، باغیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشک
تصویر پرشک
آب قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
شکاک، مذبذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کم حال، خسته، آشفته
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچانه، یاوه گو و بسیار سخن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه، بخش، واحد شمارش آبادی و اجناس، بسیار کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی